فیک 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
پارت : ²
_________________________________________
(پرش به ساعت ۳ و نیم)
داشتم وسایلم رو جمع میکردم که برم خونه و در اتاقم باز شد
ویونا: ات؟
ات : بله ویونا؟
ویونا : میشه یک کاری کنی آقای کیم عا//شقم بشه؟
ات : مثلا چی کار؟
ویونا : برو باهاش صحبت کن (با لحن توهین آمیز)
ات : هه (نیشخند) عمرا...(پوکر)
ویونا : ات یا میری صحبت میکنی یا به همه میگم که آقای کیم رو دوست داری
ات : چی؟ تو از کجا....(ویونا وسط حرفش پردید)
ویونا : دیگه...بماند
ات : باشه (پوفی کشید و رفت سمت اتاق آقای کیم)
داشتم میرفتم و در زدم که دیدم آقای کیم نیست تا خواستم برم تو پاشنه ی کفشم شکست و نزدیک بود بیافتم که دست های کسی رو دور کمرم حس کردم برگشتم و دیدم اون آقای کیم بود
ات : ب..ب...ببخشید
زود از اونجا رفتم و سوار ماشین شدم نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمت خونه تا برم لباس عوض کنم کارینا گفت ۵ و نیم کافه الان هم ۴ بود پس سریع حرکت کردم
از دید تهیونگ:
داشتم میرفتم که دیدم ات پاشنه ی کفشش شکست و نزدیک بود بیفته که گرفتمش نگاهم کرد تاحالا آنقدر ات رو از نزدیک ندیده بودم خیلی قشنگ بود ولی رفت خندیدم
تهیونگ: چه دختر کیوته (آروم)
ویونا: آقای کیم
تهیونگ: ویونا؟ چرا نرفتی خونه ات؟ (سرد)
ویونا : آقای کیم راستش من....
تهیونگ: ویونا برو....
ویونا : چشم...خدانگهدار
از دید ات : رسیدم خونه و......
_________________________________________
پایان این پارتتت
قرار بود که دیروز این پارت رو بزارم ولی دیروز نتم بد بود برای همین نشد که بزارم
راستی پارت های بعدی طولانی تره
پارت : ²
_________________________________________
(پرش به ساعت ۳ و نیم)
داشتم وسایلم رو جمع میکردم که برم خونه و در اتاقم باز شد
ویونا: ات؟
ات : بله ویونا؟
ویونا : میشه یک کاری کنی آقای کیم عا//شقم بشه؟
ات : مثلا چی کار؟
ویونا : برو باهاش صحبت کن (با لحن توهین آمیز)
ات : هه (نیشخند) عمرا...(پوکر)
ویونا : ات یا میری صحبت میکنی یا به همه میگم که آقای کیم رو دوست داری
ات : چی؟ تو از کجا....(ویونا وسط حرفش پردید)
ویونا : دیگه...بماند
ات : باشه (پوفی کشید و رفت سمت اتاق آقای کیم)
داشتم میرفتم و در زدم که دیدم آقای کیم نیست تا خواستم برم تو پاشنه ی کفشم شکست و نزدیک بود بیافتم که دست های کسی رو دور کمرم حس کردم برگشتم و دیدم اون آقای کیم بود
ات : ب..ب...ببخشید
زود از اونجا رفتم و سوار ماشین شدم نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمت خونه تا برم لباس عوض کنم کارینا گفت ۵ و نیم کافه الان هم ۴ بود پس سریع حرکت کردم
از دید تهیونگ:
داشتم میرفتم که دیدم ات پاشنه ی کفشش شکست و نزدیک بود بیفته که گرفتمش نگاهم کرد تاحالا آنقدر ات رو از نزدیک ندیده بودم خیلی قشنگ بود ولی رفت خندیدم
تهیونگ: چه دختر کیوته (آروم)
ویونا: آقای کیم
تهیونگ: ویونا؟ چرا نرفتی خونه ات؟ (سرد)
ویونا : آقای کیم راستش من....
تهیونگ: ویونا برو....
ویونا : چشم...خدانگهدار
از دید ات : رسیدم خونه و......
_________________________________________
پایان این پارتتت
قرار بود که دیروز این پارت رو بزارم ولی دیروز نتم بد بود برای همین نشد که بزارم
راستی پارت های بعدی طولانی تره
۵.۶k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.