عاشق خدمتکارم شدم پارت ۲۱ فصل دوم
درحال بوسه با میناست با صدای در سریع جدا شدنو به من نگاه کردن تا مینا خواست حرف بزنه گفتم......
ا/ت : ببخشید مزاحم شدم لطفا ادامه بدین....فقط اگه کاره دیگه ای خواستید بکنید برید خونه......با اجازه ( بالبخند ژکوند)
درو بستمو رفتم بیرون....میدونستم دوتاشون همدیگه رو دوست دارن ولی به خاطر ترسی که داشتن بهم اعتراف نمیکردن.....خوشحالم که بالاخره یکیشون پیش قدم شد و به علاقش اعتراف کرد.....
رفتم توی اتاق کارمو پشت میزم نشستم.....این چند روز واقعا از تمام کارام عقب افتاده بودم.....پس شروع کردم به انجام دادن تمام کارهای عقب افتادم......
*۳ ساعت بعد*
بعد از ۳ ساعت تمام کارام رو رو به راه کردم.... دیگه ساعت تعطیلی شرکت بود به خاطر همین بلند شدم تا وسایلمو جمع کنمو برم خونه که تلفنم زنگ خورد به شمارش نگاه کردم.... در کمال تعجب کوک بود جواب دادم گفتم.....
ا/ت : الو
کوک : سلام خوبی
ا/ت : ممنونم تو خوبی...
کوک : مرسی....
ا/ت : آمممم.....چیزی شده.....
کوک: مگه باید چیزی شده باشه که به همسرم زنگ بزنم....
ا/ت : ........ ( خنده ی ریز) ماکه از خدامونه آقامون بهمون زنگ بزنه.......
کوک خنده ی بلندی کردو گفت.....
کوک : بیا جلوی در شرکت منتظرتم
ا/ت : واقعااا.....
کوک : آره....بدوبیا ( با خنده)
تلفن رو قطع کردمو سریع وسایلمو جمع کردم.... به طرف در خروجی حرکت کردم...... با دیدن ماشینش لبخندی از ته دلم زدمو به طرفش حرکت کردم......درو باز کردمو نشستم توی ماشینش گفتم.....
ا/ت : چیشده که یادی از ما کردی....
کوک : ما که همیشه یاد شما بودیم خانم......
ا/ت : ....... ( لبخند زدن)
کوک : ببینم غذا که نخوردی.....
ا/ت : نه چطور.....
کوک : خب پس بریم رستوران.....
ا/ت : آره چراکنه.....
تا این حرف رو زدم ماشین رو راه انداختو به طرف رستوران حرکت کرد .......
*۱۵ دقیقه بعد*
بعد از ۱۵ دقیقه به رستوران رسیدیم.....درکمال تعجب رستوران خالی بود.....رو کردم به سمتشو گفتم.....
ا/ت : مگه الان نباید اینجا شلوغ باشه
کوک : طبیعتا چرا ولی وقتی یکی کلش رو برای چند ساعت اجراه کنه دیگه هیچ کسی نمیتونه بیاد داخل.....
ا/ت : نگو که تو....
کوک : چرا دقیقا...... ( با لبخند)
ا/ت : یااا....چرا اینکارو کردی میدونی چقدر هزینه پات درمیاد......
کوک : هزینه مهم نیست.....مهم اینکه تو خوشحال باشی ....حالا هم برو بشین تا من برم غذا هارو سفارش بدم.......
قبول کردم و به طرف میزی که انتخاب کرده بودم حرکت کردمو روی اون نشستم.....بعد چند دقیقه اومد رو به روم نشست.....که یهو گفتم....
ا/ت : میشه یه چیزی بگم......
کوک : البته
ا/ت : درباره ی جین.....
قبل از اینکه حرفم تمام شه پرید وسطه حرفمو گفت......
ا/ت : ببخشید مزاحم شدم لطفا ادامه بدین....فقط اگه کاره دیگه ای خواستید بکنید برید خونه......با اجازه ( بالبخند ژکوند)
درو بستمو رفتم بیرون....میدونستم دوتاشون همدیگه رو دوست دارن ولی به خاطر ترسی که داشتن بهم اعتراف نمیکردن.....خوشحالم که بالاخره یکیشون پیش قدم شد و به علاقش اعتراف کرد.....
رفتم توی اتاق کارمو پشت میزم نشستم.....این چند روز واقعا از تمام کارام عقب افتاده بودم.....پس شروع کردم به انجام دادن تمام کارهای عقب افتادم......
*۳ ساعت بعد*
بعد از ۳ ساعت تمام کارام رو رو به راه کردم.... دیگه ساعت تعطیلی شرکت بود به خاطر همین بلند شدم تا وسایلمو جمع کنمو برم خونه که تلفنم زنگ خورد به شمارش نگاه کردم.... در کمال تعجب کوک بود جواب دادم گفتم.....
ا/ت : الو
کوک : سلام خوبی
ا/ت : ممنونم تو خوبی...
کوک : مرسی....
ا/ت : آمممم.....چیزی شده.....
کوک: مگه باید چیزی شده باشه که به همسرم زنگ بزنم....
ا/ت : ........ ( خنده ی ریز) ماکه از خدامونه آقامون بهمون زنگ بزنه.......
کوک خنده ی بلندی کردو گفت.....
کوک : بیا جلوی در شرکت منتظرتم
ا/ت : واقعااا.....
کوک : آره....بدوبیا ( با خنده)
تلفن رو قطع کردمو سریع وسایلمو جمع کردم.... به طرف در خروجی حرکت کردم...... با دیدن ماشینش لبخندی از ته دلم زدمو به طرفش حرکت کردم......درو باز کردمو نشستم توی ماشینش گفتم.....
ا/ت : چیشده که یادی از ما کردی....
کوک : ما که همیشه یاد شما بودیم خانم......
ا/ت : ....... ( لبخند زدن)
کوک : ببینم غذا که نخوردی.....
ا/ت : نه چطور.....
کوک : خب پس بریم رستوران.....
ا/ت : آره چراکنه.....
تا این حرف رو زدم ماشین رو راه انداختو به طرف رستوران حرکت کرد .......
*۱۵ دقیقه بعد*
بعد از ۱۵ دقیقه به رستوران رسیدیم.....درکمال تعجب رستوران خالی بود.....رو کردم به سمتشو گفتم.....
ا/ت : مگه الان نباید اینجا شلوغ باشه
کوک : طبیعتا چرا ولی وقتی یکی کلش رو برای چند ساعت اجراه کنه دیگه هیچ کسی نمیتونه بیاد داخل.....
ا/ت : نگو که تو....
کوک : چرا دقیقا...... ( با لبخند)
ا/ت : یااا....چرا اینکارو کردی میدونی چقدر هزینه پات درمیاد......
کوک : هزینه مهم نیست.....مهم اینکه تو خوشحال باشی ....حالا هم برو بشین تا من برم غذا هارو سفارش بدم.......
قبول کردم و به طرف میزی که انتخاب کرده بودم حرکت کردمو روی اون نشستم.....بعد چند دقیقه اومد رو به روم نشست.....که یهو گفتم....
ا/ت : میشه یه چیزی بگم......
کوک : البته
ا/ت : درباره ی جین.....
قبل از اینکه حرفم تمام شه پرید وسطه حرفمو گفت......
۲۱۸.۱k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.