The greatest loves start with hate?
The greatest loves start with hate?
آیا بزرگ ترین عشق ها با تنفر شروع میشه؟
Part: ۱۴
• فصل۱
همه: بله دادستان!
دادستان: خوبه
ا/ت: دادستان، میتونم منم بیام؟
دادستان: اخه
ا/ت: خواهش میکنم
دادستان: هوف، باشه
دادستان: خب موقعیتتون چطوره؟
مامور شماره ۱: قربان من و ۳ تا از افراد دیگه توی حیاط پشتی عمارت هستیم
مامور شماره ۲: قربان من و ۲ تا از افراد دیگه سمت شرقی عمارت هستیم
مامور شماره ۳: قربان ما هم سمت غربی عمارت همراه ۲ از افراد هستیم
دادستان: خوبه، اوضاع چطورع؟
مامور شماره ۱: ماشین شوگا توی حیاط دیده میشه، احتمالا توی خونه هستن
مامور شماره ۳: قربان! دور تا دور عمارت پره از بادیگارد های مسلح، اگر حمله کنیم احتمال کمی برای موفقیتمون وجود داره
مامور شماره ۱: قربان شوگا داره میاد سمت ماشینش، میخاد از خونه بره
جین: عالیه، میتونیم وسط راه دستگیرش کنیم
ا/ت: رفت، چیکار کنیم؟
دادستان: توی ماشین های مختلف میریم محاصره اش میکنیم
جین: ا/ت، تو با من بیا راننده شو من اگر نیاز شد تیراندازی میکنم
ا/ت با ذوق: اخجون حله
جین: فقط تروخدا به درک حاصلمون نکن
ا/ت: ایش، از خداتم باشه
ویو ا/ت*
یه مدت نسبتا طولانی بود که داشتیم رانندگی میکردیم و جین نمیذاشت من خیلی برم جلو چون میگفت خطرناکه، ما عقب تر از بقیه ماشین های پلیس بودیم
ا/ت: هی بیخیال جین، داریم گمش میکنیم بزار برم بگیرمش
جین:نه
ا/ت: چرا؟
جین: چون اگر بمیری خونت میوفته گردن من، یا از کجا معلوم شاید منو کشتی
ا/ت: عه اینطوریاس؟
جین: بعله دقیقن همینطوریاس
ویو ا/ت*
بعد از چشم قره رفتن به جین دنده ماشین رو بردم رو پنج و تا جایی که جا داشت پامو روی پدال گاز فشار دادم و لایی بازی میکردم توی خیابون
جین: هی بیخیال! شوخیت گرفته وسط مامورت؟
ا/ت: نه!اتفاقا تو شوخیت گرفته!
____________________
خب خب پارت جدیدد، ممنون که حمایت کردین واقعا خوشحال شدم و اینکه اگر همینطوری حمایت کنین قول میدم همینقد زود زود بزارم💕✨
آیا بزرگ ترین عشق ها با تنفر شروع میشه؟
Part: ۱۴
• فصل۱
همه: بله دادستان!
دادستان: خوبه
ا/ت: دادستان، میتونم منم بیام؟
دادستان: اخه
ا/ت: خواهش میکنم
دادستان: هوف، باشه
دادستان: خب موقعیتتون چطوره؟
مامور شماره ۱: قربان من و ۳ تا از افراد دیگه توی حیاط پشتی عمارت هستیم
مامور شماره ۲: قربان من و ۲ تا از افراد دیگه سمت شرقی عمارت هستیم
مامور شماره ۳: قربان ما هم سمت غربی عمارت همراه ۲ از افراد هستیم
دادستان: خوبه، اوضاع چطورع؟
مامور شماره ۱: ماشین شوگا توی حیاط دیده میشه، احتمالا توی خونه هستن
مامور شماره ۳: قربان! دور تا دور عمارت پره از بادیگارد های مسلح، اگر حمله کنیم احتمال کمی برای موفقیتمون وجود داره
مامور شماره ۱: قربان شوگا داره میاد سمت ماشینش، میخاد از خونه بره
جین: عالیه، میتونیم وسط راه دستگیرش کنیم
ا/ت: رفت، چیکار کنیم؟
دادستان: توی ماشین های مختلف میریم محاصره اش میکنیم
جین: ا/ت، تو با من بیا راننده شو من اگر نیاز شد تیراندازی میکنم
ا/ت با ذوق: اخجون حله
جین: فقط تروخدا به درک حاصلمون نکن
ا/ت: ایش، از خداتم باشه
ویو ا/ت*
یه مدت نسبتا طولانی بود که داشتیم رانندگی میکردیم و جین نمیذاشت من خیلی برم جلو چون میگفت خطرناکه، ما عقب تر از بقیه ماشین های پلیس بودیم
ا/ت: هی بیخیال جین، داریم گمش میکنیم بزار برم بگیرمش
جین:نه
ا/ت: چرا؟
جین: چون اگر بمیری خونت میوفته گردن من، یا از کجا معلوم شاید منو کشتی
ا/ت: عه اینطوریاس؟
جین: بعله دقیقن همینطوریاس
ویو ا/ت*
بعد از چشم قره رفتن به جین دنده ماشین رو بردم رو پنج و تا جایی که جا داشت پامو روی پدال گاز فشار دادم و لایی بازی میکردم توی خیابون
جین: هی بیخیال! شوخیت گرفته وسط مامورت؟
ا/ت: نه!اتفاقا تو شوخیت گرفته!
____________________
خب خب پارت جدیدد، ممنون که حمایت کردین واقعا خوشحال شدم و اینکه اگر همینطوری حمایت کنین قول میدم همینقد زود زود بزارم💕✨
۳.۲k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.