- پارت : ۳ -
آخرای شب خونه برگشتیم
تحمل نداشتم با برم داخل حموم و بدون هیچ صدایی گریه کنم
تو ماشین بودیم و ماشین خیلی با سرعت حرکت میکرد که جونگکوک حرف زد
جونگکوک:"حالت خوب نیست مگه نه ... ببینم چه مرگتهه"
ا/ت:"وااای جونگکوک بیخیاااال من هیچ مرگمم نیستهههه ... من حالم خوبه "
جونگکوک:"آره میبینم که خوبی اصلا عالی اییی ... بگوو چتهه"
ا/ت::من طوریییم نییییست"
جونگکوک:"پس چرا انقد کم حرفی چرا دیگه مثل قبل شنگول نیستی ... دفعه های قبل جوری خوشحال بودی آدم بهت شک میکرد که دیوونه ایی"
ا/ت:"لطفا ولم کن "
جونگکوک:"ایندفعه دیگه نه چرا یکسره از جواب دادن تفره(طفره؟)میریییی ... بگو ببینم چیشدهه ... من ا/ت سابقمو میخواام"
ا/ت:"گفففتم چیزیم نییستت ... برن کنار میخوام پیاده بشم"
جونگکوک:"اگر این کارو بکنم راضی میشی و بهم میگی... "
ا/ت:"گفتم میخوام پیااده بشششم"
جونگکوک:"خیییله خب"
با نگه داشتن ماشین اومدم پایین
یکم حرکت کردم و از ماشین دور شدم ولی کسی دستمو گرفت
جونگکوک:"برگرد تو ماشین ..."
ا/ت:"لطفا ولم کن"
جونگکوک:"ممکنه بلایی سر خودت بیاری ... متاسفم که داد زدم بیا بریم خونه ..."
قانع شدم و برگشتم ...
....
نمیتونستم تحمل کنم ممکنه فقط اینجوری بتونم خودمو خالی کنم
داخل وان حموم بودم اشکام امونم و بریده بود یه چاقو خیلی کوچیک برداشته بودم و رویه دستم گذاشته بودم
ا/ت:"لعنتی ... یعنی ممکنه نبره ... الان همه خوابن و هیچکس نیست که ازم هعی بپرسه چیشده و چخبره ... بهم سخت میگذره میفهمی حالا مجبوری ببری"
با لبای پوست پوست شدم حرف میزدم و با زبونم خیسشون کردم
ا/ت:"نظرت چیه اولیش اینجا باشه"
از رویه بازووانم شروع کردم
و تند تند پشت سرهم تکرارش کردم
خون جلوی چشمامو گرفت
بدون اهمیت دوش گرفتم و اومدن بیرون
سمت آشپزخونه رفتم و داخل کابینت جعبه ی پانسمان هارو دراوردم و یه باند سفید دور بازوم پیچیدم. و روی تخت خوابیدم.
.....
حالم خراب بود و قیافم برگشته بود لبام تغییری نکرده بود
بلند شدم جونگکوک خواب بود و من از فرصت استفاده کردم
یکم تینت به لبام مالیدم و یکم کرم پودر به صورتم زدم
این داستان ادامه دارد ...؟!
چخبر ...
تحمل نداشتم با برم داخل حموم و بدون هیچ صدایی گریه کنم
تو ماشین بودیم و ماشین خیلی با سرعت حرکت میکرد که جونگکوک حرف زد
جونگکوک:"حالت خوب نیست مگه نه ... ببینم چه مرگتهه"
ا/ت:"وااای جونگکوک بیخیاااال من هیچ مرگمم نیستهههه ... من حالم خوبه "
جونگکوک:"آره میبینم که خوبی اصلا عالی اییی ... بگوو چتهه"
ا/ت::من طوریییم نییییست"
جونگکوک:"پس چرا انقد کم حرفی چرا دیگه مثل قبل شنگول نیستی ... دفعه های قبل جوری خوشحال بودی آدم بهت شک میکرد که دیوونه ایی"
ا/ت:"لطفا ولم کن "
جونگکوک:"ایندفعه دیگه نه چرا یکسره از جواب دادن تفره(طفره؟)میریییی ... بگو ببینم چیشدهه ... من ا/ت سابقمو میخواام"
ا/ت:"گفففتم چیزیم نییستت ... برن کنار میخوام پیاده بشم"
جونگکوک:"اگر این کارو بکنم راضی میشی و بهم میگی... "
ا/ت:"گفتم میخوام پیااده بشششم"
جونگکوک:"خیییله خب"
با نگه داشتن ماشین اومدم پایین
یکم حرکت کردم و از ماشین دور شدم ولی کسی دستمو گرفت
جونگکوک:"برگرد تو ماشین ..."
ا/ت:"لطفا ولم کن"
جونگکوک:"ممکنه بلایی سر خودت بیاری ... متاسفم که داد زدم بیا بریم خونه ..."
قانع شدم و برگشتم ...
....
نمیتونستم تحمل کنم ممکنه فقط اینجوری بتونم خودمو خالی کنم
داخل وان حموم بودم اشکام امونم و بریده بود یه چاقو خیلی کوچیک برداشته بودم و رویه دستم گذاشته بودم
ا/ت:"لعنتی ... یعنی ممکنه نبره ... الان همه خوابن و هیچکس نیست که ازم هعی بپرسه چیشده و چخبره ... بهم سخت میگذره میفهمی حالا مجبوری ببری"
با لبای پوست پوست شدم حرف میزدم و با زبونم خیسشون کردم
ا/ت:"نظرت چیه اولیش اینجا باشه"
از رویه بازووانم شروع کردم
و تند تند پشت سرهم تکرارش کردم
خون جلوی چشمامو گرفت
بدون اهمیت دوش گرفتم و اومدن بیرون
سمت آشپزخونه رفتم و داخل کابینت جعبه ی پانسمان هارو دراوردم و یه باند سفید دور بازوم پیچیدم. و روی تخت خوابیدم.
.....
حالم خراب بود و قیافم برگشته بود لبام تغییری نکرده بود
بلند شدم جونگکوک خواب بود و من از فرصت استفاده کردم
یکم تینت به لبام مالیدم و یکم کرم پودر به صورتم زدم
این داستان ادامه دارد ...؟!
چخبر ...
۳۹.۴k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.