خواهربرادری(session2)part21
خواهربرادری(session2)part21
تهیونگ سکوت کرده بود هایون با تعجب به پسر روبروش نگاه میکرد این واقعی بود یا نه تهیونگ بی توجه به هایون قدماش و به سمت عقب داد و برگشت هایون با دو افتاد دنبال تهیونگ ولی به محض اینکه دستاشو گرفت از سیاهی چشماش فرار کرد الان تازه بیدار شده بود و حتی نمیدونست چه خبره نگاهشو داد سمت راستش جونگ کوک جفتش بود تا فرار نکنه و سرش تو گوشی بود و حتی متوجه هایون که از خواب دوساعته بیدار شده نبود
هایون:جونگ کوک(بغض)
جونگ کوک سرشو سریع چرخوند سمت هایون و سریع بغلش کرد انگار شوکه شده بود از بیدار شدنش
جونگ کوک:حالت خوبه؟سرت درد نمیکنه؟جاییت آسیب ندیده؟سرگیجه داری؟
هایون:یاااا اروم نه اوکیم وایسا من چقدر خوابیدم
جونگ کوک:تا الان دوساعت
هایون:وایسا چیشد این اتفاق افتاد من هیچی یادم نمیاد
جونگ کوک:وقتی که جیمین اومد اینجا تو اتاق دید حالت بده از درد تو خودت پیچیدی وقتی اومد جفتت دید داری هذیون میگی عرق کردی و بیهوشی
هایون:یعنی من پیش تهیونگ نرفتم؟یعنی همش خواب بود؟
جونگ کوک:از چی حرف میزنی؟هیچ تهیونگی درکار نیست
جونگ کوک:هایون ازت خواهش میکنم اونو فراموش کن
هایون:جونگ کوک نمیشه تو جای من نیستی اون همیشه درکنارم بود هیچ وقت نمیتونم ازش دل بکنم
جونگ کوک:ولی اگر بهت ثابت شد اون فقط یه پسر هیزی که تو بار عا پلاسه با هرزه ها میگیرده چی؟تا کی میخای همینجوری بمونی و بخودت نیای؟
هایون:دیوونه شدی؟منظورت از این حرفا چیه اون هیچوقت از من سواستفاده نکرده و نمیکنه..... جونگ کوک از صندلی بلند شد
جونگ کوک:هرجوری که دوست داری فکر کن ولی ازین به بعد فقط دوتا انتخاب داری یا ما که حاضریم جونمونو برات بدیم یا اون تهیونگی که فقط قصد سواستفاده داره.....به سمت در رفت درو محکم باز کرد همونطور محکم بست اما هایون بیخیال نشد و هنوز تو شک حرفای کوک بود سرم دستش که مانع بلند شدنش از تخت میشد و کند به سمت در رفت اما تا خاست درو باز کنه تا فقط هم رو قانع کنه در از طرف بیرون قفل شد با شدت میکوبید تو در و هر حرفی که از دهنش میومد به همه گفت بعد از چند دقیقه دیگه خسته شد و دستش خونی شده بود طاقت نیوردم باید ازینجا میرفت نمیتونست تحمل کنه پس ازین فرصت استفاده کرد صندلی رو گذاشت جلو در تا بلکه در باز نشه نگاهشو داد سمت پنجره رفت سمتش و به ارتفاع نگاهی انداخت تا اندازه رو بسنجه
هایون...........
تهیونگ سکوت کرده بود هایون با تعجب به پسر روبروش نگاه میکرد این واقعی بود یا نه تهیونگ بی توجه به هایون قدماش و به سمت عقب داد و برگشت هایون با دو افتاد دنبال تهیونگ ولی به محض اینکه دستاشو گرفت از سیاهی چشماش فرار کرد الان تازه بیدار شده بود و حتی نمیدونست چه خبره نگاهشو داد سمت راستش جونگ کوک جفتش بود تا فرار نکنه و سرش تو گوشی بود و حتی متوجه هایون که از خواب دوساعته بیدار شده نبود
هایون:جونگ کوک(بغض)
جونگ کوک سرشو سریع چرخوند سمت هایون و سریع بغلش کرد انگار شوکه شده بود از بیدار شدنش
جونگ کوک:حالت خوبه؟سرت درد نمیکنه؟جاییت آسیب ندیده؟سرگیجه داری؟
هایون:یاااا اروم نه اوکیم وایسا من چقدر خوابیدم
جونگ کوک:تا الان دوساعت
هایون:وایسا چیشد این اتفاق افتاد من هیچی یادم نمیاد
جونگ کوک:وقتی که جیمین اومد اینجا تو اتاق دید حالت بده از درد تو خودت پیچیدی وقتی اومد جفتت دید داری هذیون میگی عرق کردی و بیهوشی
هایون:یعنی من پیش تهیونگ نرفتم؟یعنی همش خواب بود؟
جونگ کوک:از چی حرف میزنی؟هیچ تهیونگی درکار نیست
جونگ کوک:هایون ازت خواهش میکنم اونو فراموش کن
هایون:جونگ کوک نمیشه تو جای من نیستی اون همیشه درکنارم بود هیچ وقت نمیتونم ازش دل بکنم
جونگ کوک:ولی اگر بهت ثابت شد اون فقط یه پسر هیزی که تو بار عا پلاسه با هرزه ها میگیرده چی؟تا کی میخای همینجوری بمونی و بخودت نیای؟
هایون:دیوونه شدی؟منظورت از این حرفا چیه اون هیچوقت از من سواستفاده نکرده و نمیکنه..... جونگ کوک از صندلی بلند شد
جونگ کوک:هرجوری که دوست داری فکر کن ولی ازین به بعد فقط دوتا انتخاب داری یا ما که حاضریم جونمونو برات بدیم یا اون تهیونگی که فقط قصد سواستفاده داره.....به سمت در رفت درو محکم باز کرد همونطور محکم بست اما هایون بیخیال نشد و هنوز تو شک حرفای کوک بود سرم دستش که مانع بلند شدنش از تخت میشد و کند به سمت در رفت اما تا خاست درو باز کنه تا فقط هم رو قانع کنه در از طرف بیرون قفل شد با شدت میکوبید تو در و هر حرفی که از دهنش میومد به همه گفت بعد از چند دقیقه دیگه خسته شد و دستش خونی شده بود طاقت نیوردم باید ازینجا میرفت نمیتونست تحمل کنه پس ازین فرصت استفاده کرد صندلی رو گذاشت جلو در تا بلکه در باز نشه نگاهشو داد سمت پنجره رفت سمتش و به ارتفاع نگاهی انداخت تا اندازه رو بسنجه
هایون...........
۶.۵k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.