فیک دکتر لکتر
دکتر لکتر { پارت 4}
خشکم زد ...
یونگی : چ....چی ؟ جیمین ( با داد )
بله جیمین خونی رو زمین بود و خون دور دهنش رو گرفته بود سرش پر خون و بدنش زخمی . رفتم بالا سرش و شروع به گریه کردم
یونگی : جیمین !! پاشوووو( داد و گریه )
رفتم جیمین رو بلند کردم و گذاشتمش رو تخت وسایل اولیه رو آوردم و زخمش رو باند پیچی کردم منتظر بودم که بیدار شه و یکدفعه خوابم برد ( بچه ها یونگی اولین بارشه که گریه میکنه )
بعد چند ساعت بلند شدم و رفتم داخل اتاق
ا/ت و دیدم که بیدار شده و داره با یک نفر حرف میزنه دقت کردم دیدم اون پان خر هستش
یونگی : تو اینجا چی میخوای
پان : اوا گوگولی اومدی ؟
یونگی : با من درست حرف بزن رو مخی
پان : برو بابا بچه پرو
یونگی : اوففففف راستی خبر جدید رو شنیدی ؟
پان : نخیر بفرما ببینم جریان چیه .
یونگی : جدیدا یه باند بهتر از باند ببر سفید پیدا شده ( باند پان )
پان : چیییی ؟ منظورت چیه ؟
یونگی : ببین تقریبا یه ۴ نفری میشن
پان : ای خدااااااا ( با عصبانیت )
پان پان ویو :
از داخل عمارت یونگی رفتم بیرون اعصاب نداشتم رفتم داخل عمارت خودم . یه شیر موز برداشتم رفتم لب استخرم نشستم و شیر موز میخوردم که یکدفعه ....
جوجو اومد
جوجو : آنیو
پان : ای درد آنیو
جوجو : چته تو ؟
پان : یه باند پیدا شده که از باند من بهتره باید زود تر خودمونو بکشیم بالا که از اونا بهتر شیم .
جوجو : چشم بانو
پان : ای درد 😐
بعد چند دقیقه مانیا اومد و کنار ما نشست
مانیا : یه خبر دارم . ببینین امشب یه مهمونی داخل عمارت سوجو هست ( سوجو دوست صمیمی یونگی هست )
پان : خو که چی ؟
مانیا : ما هم دعوتیم
پان : یه نقشه ی خوب به ذهنم رسید یاح یاح ( خنده ی شیطانی )
جوجو : خوب نقشه چیه ؟
پان : ببین ما باید اونجا یه تیپ خفن بزنیم و تاثیر گذار باشیم و در آخر حتما اون چهار نفر هستن پس ما میریم و دخلشونو میاریم 😌
جوجو : خوبه . حالا مراسم کی هست ؟
مانیا : پنج ساعت دیگه
پان : اوکی بچه ها حتما یه لباس خوب باشه هااااا
یونگی ویو :
نشسته بودم که زیر دست مخصوصم یه خبر آورد .
: قربان یه خبر دارم
یونگی : بنال ببینم
: قربان شما به مهمانی سوجو دعوت شدید و تاکید کرده حتما دوست دختر هم داشته باشید
داشتم آب میخورم که این رو گفت
یونگی : باش . ( آب رو تف کرد بیرون )
چییییی ؟ پفیلا من الان چه خاکی تو سرم بکنم
: نمیدونم واقعا
یونگی : اصلا بیا برو
داشتم فکر میکردم که یاد ا/ت افتادم. اون میتونه کمکم کنه و رفتم سمت اتاق مخصوصش که با صحنه ای که دیدم خشکم زد ....
ادامه دارد ✋
راستی بچه ها پان میشه ملکه ی مافیا ها و یونگی میشه شاهزاده ی مافیا ها اینو بدونین
خشکم زد ...
یونگی : چ....چی ؟ جیمین ( با داد )
بله جیمین خونی رو زمین بود و خون دور دهنش رو گرفته بود سرش پر خون و بدنش زخمی . رفتم بالا سرش و شروع به گریه کردم
یونگی : جیمین !! پاشوووو( داد و گریه )
رفتم جیمین رو بلند کردم و گذاشتمش رو تخت وسایل اولیه رو آوردم و زخمش رو باند پیچی کردم منتظر بودم که بیدار شه و یکدفعه خوابم برد ( بچه ها یونگی اولین بارشه که گریه میکنه )
بعد چند ساعت بلند شدم و رفتم داخل اتاق
ا/ت و دیدم که بیدار شده و داره با یک نفر حرف میزنه دقت کردم دیدم اون پان خر هستش
یونگی : تو اینجا چی میخوای
پان : اوا گوگولی اومدی ؟
یونگی : با من درست حرف بزن رو مخی
پان : برو بابا بچه پرو
یونگی : اوففففف راستی خبر جدید رو شنیدی ؟
پان : نخیر بفرما ببینم جریان چیه .
یونگی : جدیدا یه باند بهتر از باند ببر سفید پیدا شده ( باند پان )
پان : چیییی ؟ منظورت چیه ؟
یونگی : ببین تقریبا یه ۴ نفری میشن
پان : ای خدااااااا ( با عصبانیت )
پان پان ویو :
از داخل عمارت یونگی رفتم بیرون اعصاب نداشتم رفتم داخل عمارت خودم . یه شیر موز برداشتم رفتم لب استخرم نشستم و شیر موز میخوردم که یکدفعه ....
جوجو اومد
جوجو : آنیو
پان : ای درد آنیو
جوجو : چته تو ؟
پان : یه باند پیدا شده که از باند من بهتره باید زود تر خودمونو بکشیم بالا که از اونا بهتر شیم .
جوجو : چشم بانو
پان : ای درد 😐
بعد چند دقیقه مانیا اومد و کنار ما نشست
مانیا : یه خبر دارم . ببینین امشب یه مهمونی داخل عمارت سوجو هست ( سوجو دوست صمیمی یونگی هست )
پان : خو که چی ؟
مانیا : ما هم دعوتیم
پان : یه نقشه ی خوب به ذهنم رسید یاح یاح ( خنده ی شیطانی )
جوجو : خوب نقشه چیه ؟
پان : ببین ما باید اونجا یه تیپ خفن بزنیم و تاثیر گذار باشیم و در آخر حتما اون چهار نفر هستن پس ما میریم و دخلشونو میاریم 😌
جوجو : خوبه . حالا مراسم کی هست ؟
مانیا : پنج ساعت دیگه
پان : اوکی بچه ها حتما یه لباس خوب باشه هااااا
یونگی ویو :
نشسته بودم که زیر دست مخصوصم یه خبر آورد .
: قربان یه خبر دارم
یونگی : بنال ببینم
: قربان شما به مهمانی سوجو دعوت شدید و تاکید کرده حتما دوست دختر هم داشته باشید
داشتم آب میخورم که این رو گفت
یونگی : باش . ( آب رو تف کرد بیرون )
چییییی ؟ پفیلا من الان چه خاکی تو سرم بکنم
: نمیدونم واقعا
یونگی : اصلا بیا برو
داشتم فکر میکردم که یاد ا/ت افتادم. اون میتونه کمکم کنه و رفتم سمت اتاق مخصوصش که با صحنه ای که دیدم خشکم زد ....
ادامه دارد ✋
راستی بچه ها پان میشه ملکه ی مافیا ها و یونگی میشه شاهزاده ی مافیا ها اینو بدونین
۸.۰k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.