پارت ۵۷ : Black Woolf..
آقای جانگ : بسه جیهوپ برو لباست رو عوص کن و بیا
و خلاصه کیک رو بریدن و خوردن و العان وقت کادو ها بود
همه کادو های قیمتی مناسب برای جیهوپ آورده بودند
وقت دادن کادوی جونگ کوک بود با یه جعبه ی کادویی خیلی خیلی بزرگ رفت سمت حیهوپ
جیهوپ با خوشحالی در جعبه رو باز کرد که بادکنک های سفید و خوشگل خیلی زیاد از جعبه خارج شدن و رفتن به سمت آسمون
و آسمون خیلی زیبا و خوشگل شده بود
و توی جعبه پر بود از جعبه های کوچیک و بزرگ هدیه
جیهوپ : کوک ممنونم
کوک : حالا در کادوهای اصلیت رو باز کن
اولین جعبه یه کت لویی ویتون دومی یه کت و شلوار سلین بود سومی هم تز برند دیور بود و کلا تمام هدیه ها برند و مارک دار بودند
جیهوپ : ممنونم کوکی
کوک : خواهش میکنم تولدت مبارک باشه
جیهوپ : مرسی
وقت سرو شام بود
همه به قسمت سرو شام رفتن
میزو صندلی های سلطنتی که مرتب چیده شده بودند
همه رفتن و مقداری غدا ورداشته و روی صندلی هاشون نشستن و شروع کردن به خوردن
جونگ کوکم غدا شو خیلی کم ورداشت و با بچه ها شروع کردن یه خوردن توی خلوت ترین قسمت سالن جونگ کوک به طرز کیوتی غذا میخورد
و تهیوتگ قند توی دلش آب میشد
جونگ کوک : من غذام خوردم پاشید بریم
و با پسرا رفتن بیرون
جیمین : هوسوک تولدت مبارک من دیگه باید برم فردا شب بیاید خونه ی من باهم امشب رو جبران کنیم خداحافظ و با عجله رفت
جونگ کوک : هومی تولدت مبارک فعلا خداحافظ منم برم که مامانم پیام داده منتظرن
جیهوپ : کوک واقعا خوشحالم کردی که اومدی ممنون بابت اومدنت
کوک : خواهش میکنم
Jk
آروم داشتم میرفتم به سمت مامان بابام اومدم برم قسمتی که تمام ماشین ها پارک شده یهو یه ون مشکی ترمز کرد و بادیگارد هایی تمام مشکی پوش و هیکلی دورم رو گرفتن که یکیشون اومد سمتم و دستمالی سفید رو گرفت دورم چشمام داشت رو هم میرفت که یه مرد با مسک مشکی و عطر آشنا برآید استایل بغلم کرد
بغلش حس امنیت میداد
چشمام تشنه ی خواب بودن پس منم با خیال چشمام رو بستم و به دنیایی از سرشت تاریکی پناه
V
آروم و کیوت داشت غذا شو میخورد و مشغول حرف زدن با پسرا بود
من تمام مدت نگاهم روی اون بود
جین : بسه داداش خوردی بچه رو با این نگات لااقل یکم غذا بخور از وقتی از وقتی اومدیم هیچی نخوردیم یه دم داری اون بدبخت و نگاش میکنی بسه بابا لااقل یکم سوختگیری کن
تهیونگ : وای هیونگ سرم رفت من اگه دو دیقه از اون توله غافل بشم فرار میکنه باور کن
جین : نترس فرار نمیکنه و به زور یه کم غذا خوردم
و خلاصه کیک رو بریدن و خوردن و العان وقت کادو ها بود
همه کادو های قیمتی مناسب برای جیهوپ آورده بودند
وقت دادن کادوی جونگ کوک بود با یه جعبه ی کادویی خیلی خیلی بزرگ رفت سمت حیهوپ
جیهوپ با خوشحالی در جعبه رو باز کرد که بادکنک های سفید و خوشگل خیلی زیاد از جعبه خارج شدن و رفتن به سمت آسمون
و آسمون خیلی زیبا و خوشگل شده بود
و توی جعبه پر بود از جعبه های کوچیک و بزرگ هدیه
جیهوپ : کوک ممنونم
کوک : حالا در کادوهای اصلیت رو باز کن
اولین جعبه یه کت لویی ویتون دومی یه کت و شلوار سلین بود سومی هم تز برند دیور بود و کلا تمام هدیه ها برند و مارک دار بودند
جیهوپ : ممنونم کوکی
کوک : خواهش میکنم تولدت مبارک باشه
جیهوپ : مرسی
وقت سرو شام بود
همه به قسمت سرو شام رفتن
میزو صندلی های سلطنتی که مرتب چیده شده بودند
همه رفتن و مقداری غدا ورداشته و روی صندلی هاشون نشستن و شروع کردن به خوردن
جونگ کوکم غدا شو خیلی کم ورداشت و با بچه ها شروع کردن یه خوردن توی خلوت ترین قسمت سالن جونگ کوک به طرز کیوتی غذا میخورد
و تهیوتگ قند توی دلش آب میشد
جونگ کوک : من غذام خوردم پاشید بریم
و با پسرا رفتن بیرون
جیمین : هوسوک تولدت مبارک من دیگه باید برم فردا شب بیاید خونه ی من باهم امشب رو جبران کنیم خداحافظ و با عجله رفت
جونگ کوک : هومی تولدت مبارک فعلا خداحافظ منم برم که مامانم پیام داده منتظرن
جیهوپ : کوک واقعا خوشحالم کردی که اومدی ممنون بابت اومدنت
کوک : خواهش میکنم
Jk
آروم داشتم میرفتم به سمت مامان بابام اومدم برم قسمتی که تمام ماشین ها پارک شده یهو یه ون مشکی ترمز کرد و بادیگارد هایی تمام مشکی پوش و هیکلی دورم رو گرفتن که یکیشون اومد سمتم و دستمالی سفید رو گرفت دورم چشمام داشت رو هم میرفت که یه مرد با مسک مشکی و عطر آشنا برآید استایل بغلم کرد
بغلش حس امنیت میداد
چشمام تشنه ی خواب بودن پس منم با خیال چشمام رو بستم و به دنیایی از سرشت تاریکی پناه
V
آروم و کیوت داشت غذا شو میخورد و مشغول حرف زدن با پسرا بود
من تمام مدت نگاهم روی اون بود
جین : بسه داداش خوردی بچه رو با این نگات لااقل یکم غذا بخور از وقتی از وقتی اومدیم هیچی نخوردیم یه دم داری اون بدبخت و نگاش میکنی بسه بابا لااقل یکم سوختگیری کن
تهیونگ : وای هیونگ سرم رفت من اگه دو دیقه از اون توله غافل بشم فرار میکنه باور کن
جین : نترس فرار نمیکنه و به زور یه کم غذا خوردم
۶.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.