★ 🎀 پارت 4 🎀 ★

★ 🎀 پارت 4 🎀 ★
آن روزه بارانی💦🖤

رزی: صبح شد از هوتل زدم بیرون با سر وو وضع خرابم رفتم شرکت 😬
که دیدم لیسا اومد
لیسا: سلام رزی واو پشماممم چرا وضعت اینجوریه چرا دیروز بت زنگ زدم جواب ندادی قرار بود بریم بیرون هاا🤨

رزی: سلام لیساا وایی اصلا یادم نبود و که ورا سر وضعم اینجوریه رو توضیح م یدم بعدن
لیسا: همین الان بگوووو

رزی: باشه

راوی: رزی همه چیز رو گفت و لیسا پشماش ریخت و گفت اشکال نداره حق بود و گفت خب بیا بریم لباس بخریم بپوشی آرایش کنی امروز جلسه داریم هاا
و خریدن و پوشید و آرایش کرد رزی
پایان صحبت راوی

لیسا: رسیدیم شرکت رفتیم تو دفتر من مدیر عامله شرکتم و باید تو جلسه باشم امروز با مدیر و مدیر عامل ی شرکت جلسه داشتیم

رزی: جلسه شروع که یهوو دیدم اونننن

یاروو که بم خورد رو دیدم

جیمین یا مدیر شرکت : شما همون خانم نیستید که اون شب

رزی: خودم هستم😏

جلسه شروع و صحبت کردیم درمورد شرکت و بارا اینا تموم شد
داشتم می رفتم تو پارکینگ که دیدم سرکله مدیر اون شرکته که بش خوردم اون شب پیدا شد

جیمین : راستی خانم ام

رزی: خانم پارک هستم

جیمین :خانم پارک می شه شمارتون رو بدید تا بیشتر در ارتباط واسه شرکت ها و بارا باشم

رزی : بله می شه
پایان پارت 4💜