نام فیک : قلدر عاشق پارت : دوم
چرخیدم و یه دختری رو دیدم بهم سلام کرد منم سلام کردم گفت: من کیم جنی هستم، از آشنایی با تو خوشبختم
گفتم : منم کیم یونا هستم و منم همچنین
با اون رفتیم حیاط ، توی حیاط چندتا دخترو بهم نشون داد اونا باهم اکیپ بودن اونارو تک تک بهم معرفی کرد : لیسا،جیسو،رزی..با اوناهم دوست شدم داشتیم توی حیاط قدم میزدیم و باهم صحبت میکردیم که اونا درمورد یه اکیپ پسرونه که تو کلاس ما بودن صحبت میکردن ، یه اکیپ پسرونه دیدم داخل حیاط ، از لیسا پرسیدم: اینا کین؟
با نیشخند گفت: اون برج زهرمارارو میگی..
با تعجب گفتم: برج زهرمار؟
گفت:اره چون انقدر بداخلاق و قلدرن که نمیشه باهاشون حرف زد بخاطر همین بهشون میگن برج زهرمار
زنگ کلاس خورد ، رفتیم کلاس به قول بچه ها اون برج زهرمارا داشتن شلوغ بازی در می اوردن
لیسا میگفت: بااینکه قلدر و بداخلاقن ولی انقد درسشون خوبه که مدیر کیم نمیتونه حتی اخراجشونم کنه ...
داشتیم باهم صحبت میکردم که دیدیم
هشتا پسر (برج زهرمارا) بالا سر جیسوعن که اونور نشسته و دارن بهش میگن که مشقاشونو بنویسه
هان: آی کوچولو، بیا مشقامونو بنویس
جیسو: من نمیتونم اینکارو انجام بدمم
جانگبین: خیلی هم خوب میتونی زود باش مشقامونو بنویس
ما که صدای اونارو شنیدیم که داشتن به جیسو زور میگفتن رفتیم پیش جیسو لیسا دستشو گذاشت رو شونه ی جانگبین و گفت: هوی ببینم تو داری چیکا میکنی؟..
همشون چرخیدن جانگبین دست لیسا رو کشید و به دیوار کوبید و ...
ادامهدرپارتسوم...
گفتم : منم کیم یونا هستم و منم همچنین
با اون رفتیم حیاط ، توی حیاط چندتا دخترو بهم نشون داد اونا باهم اکیپ بودن اونارو تک تک بهم معرفی کرد : لیسا،جیسو،رزی..با اوناهم دوست شدم داشتیم توی حیاط قدم میزدیم و باهم صحبت میکردیم که اونا درمورد یه اکیپ پسرونه که تو کلاس ما بودن صحبت میکردن ، یه اکیپ پسرونه دیدم داخل حیاط ، از لیسا پرسیدم: اینا کین؟
با نیشخند گفت: اون برج زهرمارارو میگی..
با تعجب گفتم: برج زهرمار؟
گفت:اره چون انقدر بداخلاق و قلدرن که نمیشه باهاشون حرف زد بخاطر همین بهشون میگن برج زهرمار
زنگ کلاس خورد ، رفتیم کلاس به قول بچه ها اون برج زهرمارا داشتن شلوغ بازی در می اوردن
لیسا میگفت: بااینکه قلدر و بداخلاقن ولی انقد درسشون خوبه که مدیر کیم نمیتونه حتی اخراجشونم کنه ...
داشتیم باهم صحبت میکردم که دیدیم
هشتا پسر (برج زهرمارا) بالا سر جیسوعن که اونور نشسته و دارن بهش میگن که مشقاشونو بنویسه
هان: آی کوچولو، بیا مشقامونو بنویس
جیسو: من نمیتونم اینکارو انجام بدمم
جانگبین: خیلی هم خوب میتونی زود باش مشقامونو بنویس
ما که صدای اونارو شنیدیم که داشتن به جیسو زور میگفتن رفتیم پیش جیسو لیسا دستشو گذاشت رو شونه ی جانگبین و گفت: هوی ببینم تو داری چیکا میکنی؟..
همشون چرخیدن جانگبین دست لیسا رو کشید و به دیوار کوبید و ...
ادامهدرپارتسوم...
۶.۳k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.