❦𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏𝟑❦
بالاخره شام تموم شد و برگشتیم خونه و من تو کل این مدت زمان هیچ حرفی نزدم حتی سرم رو هم بالا نیاوردم
بعد از رسیدن به عمارت مامانم رفت قهوه درست کنه و بابام و جیمین هم رفتم داخل پذیرایی منم بدو چپیدم تو اتاقم و لباسام و با یه تاپ و شلوارک عوض کردم موهامو بالای سرم جمع کردم و خودم و پرت کردم رو تخت
اینجا خیلی حوصله سر بر بود مخصوصا که هیچ دوستی هم نداشت بهتر بود با فیلم خودمو سرگرم میکردم
از رو تخت بلند شدم از اونجایی که زمان امدن لپ تاپم و جا گذاشته بودم باید فعلا از لپ تاپ بابا استفاده میکردم
از اتاق امدم بیرون پله ها رو طی کردم و رفتم پایین که مصادف شد با امدن هانا
"اه یونا خوب شد امدی میشه قهوه هارو ببری من کیک هارو بیارم"
یونا"اوکی، اما شما میتونید بعد از شام هنوز بخورید؟"
هانا لبخندی زد و "شیرینی بعد از شام قبل از شام ضعف آدمو میگیره"
سینی قهوه رو از هانا گرفتم و وارد پذیرایی شدم خم شدم و قهوه هارو روی میز گذاشتم که نگاه بابام و جیمین به طرفم برگشت
نگاه جیمین روی تمام اجزای بدنم میچرخید و من زیر نگاه خیرش ذوب میشدم
نگاهش از گردن لختم و ترقوه ها تا قفسه سینه ام امتداد پیداد و خوشبختانه لباسم دیگه بیشتر از اون اجازه دید نمیداد
نگاهش پایین تر کشید و روی رونای تو پر و سفیدم ایستاد بعد از نگاه کوچیکی به جیمین رو به طرف بابا کردم و درخواستم و بیان کردم
یونا"بابا میشه لپ تاپ تو قرض بگیرم از خودم جا مونده"
بابا لحظه ای مکث کرد و "خانم کوچولو میدونی که اگه پیشم بود قطعا میدادم اما متاسفانه شرکته"
با اینکه ناامید شده بودم اما لبخندی زدم و "نه اشکالی نداره حوصلم سر رفته بود میخواستم فیلم ببینم حالا بیخیال میرم میخوابم "
خواستم برم که با شنيدن اسمم از زبونش سرجام خشکم زد و قلبم به تپش افتاد جیمین" یونا"
نفس عمیقی کشیدم و برای تنه هاو کنایه هاش خودم و آماده کردم نگاه سوالی بهش کردم که خیره به چشمام گفت" میتونی از اتاق من برداری روی میز کارمه"
با اینکه از خدام بود اما بهتر بود که رد میکردم بدون تغییری توی صورت بی روحم مثل خودش خیره به چشمامش گفتم" خیلی متشکرم لازم نیست میتونم طراحی کنم"
با گفتن حرفم هانا از جاش بلند شد و کنارم ايستاد و بهم گفت "نوچ قبول منم میخوام باهات ببینم پس خوراکی با من لپ تاپ با تو اتاق جیمین طبقه سوم سمت چپه"
خواستم حرفی بزنم که هانا ناخنشو روی لبم گذاشت و در کثری از ثانیه سر انگشتش و به لبام زد که از کارش متعجب شدم هانا بعد دوباره ضربه آروم به لبم ناخنش و برداشت و با خنگولی به دستش نگاه کرد هانا" چقدر لبات نرمه"
طولی نکشید که دستش و پایین اورد و من به سمت راه پله هول داد "حالا بیخیال برو فیلم و اوکی کن"
نگاهی گذرایی به مامان و بابام و بعد جیمین کردم که با یه حالت عجیب به لبام نگاه میکرد رومو برگردوندمو از پیله ها بالا رفتم
دو طبقه رو ردم کردم و به اتاق جیمین رسیدم در و باز کردم که با امواجه تاریکی مواجه شدم حوصله گشتن کلید برق نداشتم پس با احتیاط و نور کمی که از ماه به اتاق میتابید وارد اتاق شدم که بوی عطر دیونه کننده جیمین کل اتاق و گرفته بود نزدیک میز شدم
با چشمام سعی کردم دنبال بگردم اما جز پرونده و برگه روی میز چيزی نبود یکم برگه هارو زیر رو کردم اما چیزی پیدا نکردم غر غر کنان و درحالی که ادای جیمین و درمیاوردم برگشتم که از اتاق خارج بشم"میتونی از اتاق من برداری روی میز کارمه"
بخاطره تاریکی ندیدمو انگار که پام بجایی گیرکردو.....
بعد از رسیدن به عمارت مامانم رفت قهوه درست کنه و بابام و جیمین هم رفتم داخل پذیرایی منم بدو چپیدم تو اتاقم و لباسام و با یه تاپ و شلوارک عوض کردم موهامو بالای سرم جمع کردم و خودم و پرت کردم رو تخت
اینجا خیلی حوصله سر بر بود مخصوصا که هیچ دوستی هم نداشت بهتر بود با فیلم خودمو سرگرم میکردم
از رو تخت بلند شدم از اونجایی که زمان امدن لپ تاپم و جا گذاشته بودم باید فعلا از لپ تاپ بابا استفاده میکردم
از اتاق امدم بیرون پله ها رو طی کردم و رفتم پایین که مصادف شد با امدن هانا
"اه یونا خوب شد امدی میشه قهوه هارو ببری من کیک هارو بیارم"
یونا"اوکی، اما شما میتونید بعد از شام هنوز بخورید؟"
هانا لبخندی زد و "شیرینی بعد از شام قبل از شام ضعف آدمو میگیره"
سینی قهوه رو از هانا گرفتم و وارد پذیرایی شدم خم شدم و قهوه هارو روی میز گذاشتم که نگاه بابام و جیمین به طرفم برگشت
نگاه جیمین روی تمام اجزای بدنم میچرخید و من زیر نگاه خیرش ذوب میشدم
نگاهش از گردن لختم و ترقوه ها تا قفسه سینه ام امتداد پیداد و خوشبختانه لباسم دیگه بیشتر از اون اجازه دید نمیداد
نگاهش پایین تر کشید و روی رونای تو پر و سفیدم ایستاد بعد از نگاه کوچیکی به جیمین رو به طرف بابا کردم و درخواستم و بیان کردم
یونا"بابا میشه لپ تاپ تو قرض بگیرم از خودم جا مونده"
بابا لحظه ای مکث کرد و "خانم کوچولو میدونی که اگه پیشم بود قطعا میدادم اما متاسفانه شرکته"
با اینکه ناامید شده بودم اما لبخندی زدم و "نه اشکالی نداره حوصلم سر رفته بود میخواستم فیلم ببینم حالا بیخیال میرم میخوابم "
خواستم برم که با شنيدن اسمم از زبونش سرجام خشکم زد و قلبم به تپش افتاد جیمین" یونا"
نفس عمیقی کشیدم و برای تنه هاو کنایه هاش خودم و آماده کردم نگاه سوالی بهش کردم که خیره به چشمام گفت" میتونی از اتاق من برداری روی میز کارمه"
با اینکه از خدام بود اما بهتر بود که رد میکردم بدون تغییری توی صورت بی روحم مثل خودش خیره به چشمامش گفتم" خیلی متشکرم لازم نیست میتونم طراحی کنم"
با گفتن حرفم هانا از جاش بلند شد و کنارم ايستاد و بهم گفت "نوچ قبول منم میخوام باهات ببینم پس خوراکی با من لپ تاپ با تو اتاق جیمین طبقه سوم سمت چپه"
خواستم حرفی بزنم که هانا ناخنشو روی لبم گذاشت و در کثری از ثانیه سر انگشتش و به لبام زد که از کارش متعجب شدم هانا بعد دوباره ضربه آروم به لبم ناخنش و برداشت و با خنگولی به دستش نگاه کرد هانا" چقدر لبات نرمه"
طولی نکشید که دستش و پایین اورد و من به سمت راه پله هول داد "حالا بیخیال برو فیلم و اوکی کن"
نگاهی گذرایی به مامان و بابام و بعد جیمین کردم که با یه حالت عجیب به لبام نگاه میکرد رومو برگردوندمو از پیله ها بالا رفتم
دو طبقه رو ردم کردم و به اتاق جیمین رسیدم در و باز کردم که با امواجه تاریکی مواجه شدم حوصله گشتن کلید برق نداشتم پس با احتیاط و نور کمی که از ماه به اتاق میتابید وارد اتاق شدم که بوی عطر دیونه کننده جیمین کل اتاق و گرفته بود نزدیک میز شدم
با چشمام سعی کردم دنبال بگردم اما جز پرونده و برگه روی میز چيزی نبود یکم برگه هارو زیر رو کردم اما چیزی پیدا نکردم غر غر کنان و درحالی که ادای جیمین و درمیاوردم برگشتم که از اتاق خارج بشم"میتونی از اتاق من برداری روی میز کارمه"
بخاطره تاریکی ندیدمو انگار که پام بجایی گیرکردو.....
۴۱.۱k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.