پارت¹²
هیونجین: با چشمهای پراز اشکش بهم خیره شد. خواستم چیزی بگم که یکدفعه در به صدا در اومد.
لینو: هیونجین؟ فلیکس؟ چیکارش کردی تو؟!!!
هیونجین: من من کمکش کردم خودش هی میگف بهم بگو چیشد. فلیکس بهش... فلیکس؟!!!! فلیکس!!
لینو: فلیکس کجا رفت؟ تو تو...
بعد از مدرسه.
لینو: از صبح صد بار بهش زنگ زدم.
لیسا: من با ماشین میرم دنبالش، توهم برو خونه شون.
هیونجین: هیچ کسی نزدیک خونه شون نره.
لینو: هیونجین تو به فلیکس چی گفتی.. دیشب چی شد؟؟ سونگمین...
هیونجین: هرچی سونگمین گفته منم همینقدر میدونم بقیه اشو باید از فلیکس بپرسی!
لینو: آخه فلیکس...
هیونجین: به جای حرف زدن بهتره بریم دنبالش بگردیم نه؟!
لینو: آره.. بری.. وایستا چرا داری کمک میکنی مگه تو..
هیونجین:. خوب اگه اون گم بشه مسئولش منم و خوب.. بریم الان میمیره ها. دروغ گفتم. درسته من واقعا نگرانش بودم چون.. چون.. حالا یک دلیلی داره ولی کسی نباید ازش خبر داشته باشه.
لینو: من جاهای نزدیک خونه شون، مدرسه رو گشتم ولی هیچ جا نبودش.
هیونجین: منم آخه کجا رفته... ههق.. هق.. اون صدا..
* نویسنده * آره خوب هیچکس بیشتر از هیونجین نمیتونه کسی را از رو گریه بشناسه؛ مخصوصاً گریه اون پسری که چند وقت توجهشو جلب کرده. درسته اون فیلیکس بود! صدا رو دنبال کرد، پسری در تاریکی شب پشت درختی پنهان شده بود اشک میریخت پسر بزرگتر با دیدن این صحنه قلبش به درد آمد نمیدانست چگونه اون که به هزاران آدم بدی کرده این بار پشیمان شده بود رفت جلوتر یک تصمیم گرفت.
هیونجین: فلیکس.
فلیکس: ه.هیونجین؟ هق.. چه جوری منو.. خواستم برم که..
هیونجین: نرو وایستا.
فلیکس: چرا چرا باید باهات حرف بزنم.. میدونی بخاط کار تو خوا.خواهرم اینطور شد... من.. میتونم. ازت ش..
هیونجین: باشه بیا بریم.. بریم ازم شکایت کن.. من راضیم،، کل زندگیم که بخاطر قرض های پدرم هی دادگاه.. بغض کردم.. جلو اشکامو گرفتم فلیکس متوجه شد.
فلیکس: هیونجین نمیخواد ازم قایمش کنی من.. به کسی نمیگم. من کل زندگیم گریه کردم میتونم بفهمم. متاسفم. هیونجینو بغل کردم پشتشو نوازش کرد تو شوک بود ولی بعدش اونم منو بغل کرد و آروم و بی صدا گریه کرد. تا میتونی گریه کن خودتو خالی کن خدا میدونه چقدر تو این سالها تحت فشار بودی من هستم تا به تمام حرفات گوش کنم؛ منم یکی عین خودت
لینو: هیونجین؟ فلیکس؟ چیکارش کردی تو؟!!!
هیونجین: من من کمکش کردم خودش هی میگف بهم بگو چیشد. فلیکس بهش... فلیکس؟!!!! فلیکس!!
لینو: فلیکس کجا رفت؟ تو تو...
بعد از مدرسه.
لینو: از صبح صد بار بهش زنگ زدم.
لیسا: من با ماشین میرم دنبالش، توهم برو خونه شون.
هیونجین: هیچ کسی نزدیک خونه شون نره.
لینو: هیونجین تو به فلیکس چی گفتی.. دیشب چی شد؟؟ سونگمین...
هیونجین: هرچی سونگمین گفته منم همینقدر میدونم بقیه اشو باید از فلیکس بپرسی!
لینو: آخه فلیکس...
هیونجین: به جای حرف زدن بهتره بریم دنبالش بگردیم نه؟!
لینو: آره.. بری.. وایستا چرا داری کمک میکنی مگه تو..
هیونجین:. خوب اگه اون گم بشه مسئولش منم و خوب.. بریم الان میمیره ها. دروغ گفتم. درسته من واقعا نگرانش بودم چون.. چون.. حالا یک دلیلی داره ولی کسی نباید ازش خبر داشته باشه.
لینو: من جاهای نزدیک خونه شون، مدرسه رو گشتم ولی هیچ جا نبودش.
هیونجین: منم آخه کجا رفته... ههق.. هق.. اون صدا..
* نویسنده * آره خوب هیچکس بیشتر از هیونجین نمیتونه کسی را از رو گریه بشناسه؛ مخصوصاً گریه اون پسری که چند وقت توجهشو جلب کرده. درسته اون فیلیکس بود! صدا رو دنبال کرد، پسری در تاریکی شب پشت درختی پنهان شده بود اشک میریخت پسر بزرگتر با دیدن این صحنه قلبش به درد آمد نمیدانست چگونه اون که به هزاران آدم بدی کرده این بار پشیمان شده بود رفت جلوتر یک تصمیم گرفت.
هیونجین: فلیکس.
فلیکس: ه.هیونجین؟ هق.. چه جوری منو.. خواستم برم که..
هیونجین: نرو وایستا.
فلیکس: چرا چرا باید باهات حرف بزنم.. میدونی بخاط کار تو خوا.خواهرم اینطور شد... من.. میتونم. ازت ش..
هیونجین: باشه بیا بریم.. بریم ازم شکایت کن.. من راضیم،، کل زندگیم که بخاطر قرض های پدرم هی دادگاه.. بغض کردم.. جلو اشکامو گرفتم فلیکس متوجه شد.
فلیکس: هیونجین نمیخواد ازم قایمش کنی من.. به کسی نمیگم. من کل زندگیم گریه کردم میتونم بفهمم. متاسفم. هیونجینو بغل کردم پشتشو نوازش کرد تو شوک بود ولی بعدش اونم منو بغل کرد و آروم و بی صدا گریه کرد. تا میتونی گریه کن خودتو خالی کن خدا میدونه چقدر تو این سالها تحت فشار بودی من هستم تا به تمام حرفات گوش کنم؛ منم یکی عین خودت
۷۱۹
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.