فیک جونگکوک:انتقام عشق
فیک جونگکوک:انتقام عشق
part⁹
دنیا کوچیکه هرکاری که کنی آخرسر برسر خودت میاد
ولی دختر میخواست کمکی به این دنیا کوچیک کنه تا زود تر انتقام رو بگیره
دختر اسم این رو انتقام نگذاشته بود،بهش میگفت تلافی
اون فقط میخواست تلافی کنه قصدش همین بود
*دوماه بعد
دوماه از آزادی چه مینمیگذشت و توی این دوماه تبری از جئون نبود
دختر توی این دوماه کاری نکرد؛فقط داشت فکرمیکرد و نقشه میکشید
دوماه کامل نقشه تلافی را کشید و دیگر داشت آماده تلافی میشد
توی این دوماه علاوه بر اینکه درحال نقشه کشیدن بود حواسش به جئون بزرگ بود
به چندتا از افراد پدرش سپرده بود که حواسشان به تک به تک کارهای جئون باشد وپدرش از این قضیه چیزی نفهمد
توی این دوماه فهمید که جئون با یکی از شرکت گذاران سر یه محوله شریک شده است
و با آن با مشکل برخورده است و کارشان به دادگاه کشیده است
دختر تا آن را فهمید به عنوان یک وکیل حرفه ای دست به کار شد
و رفت سراغ رئیس شرکت
روی مخ مَرد کار کرد تا بلخره قبول کرد که وکیل آن شود
چه مین وکیل رئس شرکت شده بود و میخواست جئون را در آن دادگاه شکست دهد
زمان دادگاه رسید
ویو چه مین
زمان دادگاه رسید و آماده شدم
[(لباس چه مین برای دادگاه؛اسلاید²)]
لباسم رو پوشیدم و از عمارت بیرون رفتم
سوار ماشینم شدم و به سمت دادگاه رفتم
بعد از چند دقیقه رانندگی کردن به دادگاه رسیدم؛ ماشین رو پارککردم و به داخل دادگاه رفتم
مُوَکِلَم رئیس شرکت یعنی آقای لی دای هیون داخل دادگاه بود
رفتمپیش آقای دای هیون و پیشش نشستم تا زمان دادگاه مون شروع بشه
جئون و وکیلش رسیدن و اُمدن داخل
از جئون متنفرم ولی به روی خودمنمیارم
دلم میخواد برم جلوش وایسم و خفه اش کنم ولی هنوز برای اینکار ها زوده
جئون تا منو دید چشماش گشاد شد
معلومه که خیلی براش عجبیه که منو اینجا میبینه
جئون و کیلش روی صندلی روبه روی من و آقای دای هیون نشستن
جئون همچنان داشت نگام میکرد ولی این دفعه نه با تعجب
انگار تمام سوال های که داشت را از توی ذهنش پاک کرد و اونا رو تبدیل کرد بود به خشم
داشت با عصبانیت نگام میکرد
اخم کرده بود و داشت با چشماش بهم میگفت گورتو گم کن
هیچ واکنشی نشون ندادم و بهش گفتم...
+آقا کمکی ازم برمیاد؟
_نه
+خوبه(لبخند)
نمیخواستم بهش لبخند بزنم ولی برای اینکه بهش بفهمونم حرفم دوستانه بوده لبخند زدم
تا چند دقیقه دیگه میخوام حسابی حالش رو توی دادگاه بگیرم و هر جوری که شده نمیخوام توی این دادگاه برنده بشه
حتی اگه کارم غیرمنطقی باشه
*۴۵دقیقه بعد
ویو چه مین
۴۵ دقیقه گذشت و دادگاه ما شروع شد
داخل دادگاه رفتیم و روی صندلی کنار آقای دای هیون نشستم
continues...
ادامه دارد...
part⁹
دنیا کوچیکه هرکاری که کنی آخرسر برسر خودت میاد
ولی دختر میخواست کمکی به این دنیا کوچیک کنه تا زود تر انتقام رو بگیره
دختر اسم این رو انتقام نگذاشته بود،بهش میگفت تلافی
اون فقط میخواست تلافی کنه قصدش همین بود
*دوماه بعد
دوماه از آزادی چه مینمیگذشت و توی این دوماه تبری از جئون نبود
دختر توی این دوماه کاری نکرد؛فقط داشت فکرمیکرد و نقشه میکشید
دوماه کامل نقشه تلافی را کشید و دیگر داشت آماده تلافی میشد
توی این دوماه علاوه بر اینکه درحال نقشه کشیدن بود حواسش به جئون بزرگ بود
به چندتا از افراد پدرش سپرده بود که حواسشان به تک به تک کارهای جئون باشد وپدرش از این قضیه چیزی نفهمد
توی این دوماه فهمید که جئون با یکی از شرکت گذاران سر یه محوله شریک شده است
و با آن با مشکل برخورده است و کارشان به دادگاه کشیده است
دختر تا آن را فهمید به عنوان یک وکیل حرفه ای دست به کار شد
و رفت سراغ رئیس شرکت
روی مخ مَرد کار کرد تا بلخره قبول کرد که وکیل آن شود
چه مین وکیل رئس شرکت شده بود و میخواست جئون را در آن دادگاه شکست دهد
زمان دادگاه رسید
ویو چه مین
زمان دادگاه رسید و آماده شدم
[(لباس چه مین برای دادگاه؛اسلاید²)]
لباسم رو پوشیدم و از عمارت بیرون رفتم
سوار ماشینم شدم و به سمت دادگاه رفتم
بعد از چند دقیقه رانندگی کردن به دادگاه رسیدم؛ ماشین رو پارککردم و به داخل دادگاه رفتم
مُوَکِلَم رئیس شرکت یعنی آقای لی دای هیون داخل دادگاه بود
رفتمپیش آقای دای هیون و پیشش نشستم تا زمان دادگاه مون شروع بشه
جئون و وکیلش رسیدن و اُمدن داخل
از جئون متنفرم ولی به روی خودمنمیارم
دلم میخواد برم جلوش وایسم و خفه اش کنم ولی هنوز برای اینکار ها زوده
جئون تا منو دید چشماش گشاد شد
معلومه که خیلی براش عجبیه که منو اینجا میبینه
جئون و کیلش روی صندلی روبه روی من و آقای دای هیون نشستن
جئون همچنان داشت نگام میکرد ولی این دفعه نه با تعجب
انگار تمام سوال های که داشت را از توی ذهنش پاک کرد و اونا رو تبدیل کرد بود به خشم
داشت با عصبانیت نگام میکرد
اخم کرده بود و داشت با چشماش بهم میگفت گورتو گم کن
هیچ واکنشی نشون ندادم و بهش گفتم...
+آقا کمکی ازم برمیاد؟
_نه
+خوبه(لبخند)
نمیخواستم بهش لبخند بزنم ولی برای اینکه بهش بفهمونم حرفم دوستانه بوده لبخند زدم
تا چند دقیقه دیگه میخوام حسابی حالش رو توی دادگاه بگیرم و هر جوری که شده نمیخوام توی این دادگاه برنده بشه
حتی اگه کارم غیرمنطقی باشه
*۴۵دقیقه بعد
ویو چه مین
۴۵ دقیقه گذشت و دادگاه ما شروع شد
داخل دادگاه رفتیم و روی صندلی کنار آقای دای هیون نشستم
continues...
ادامه دارد...
۸.۴k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.