★چند پارتی★
★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 1
سلام من چآیون هستم یه دختر ۱۸ ساله توی دبیرستان سئول درس میخونم ای وای الان باید برم مدرسه!!!!
با عجله رفتم مدرسه مثل همیشه دیر رفتم ولی خداراشکر هنوز استاد نیومد سره کلاس استاد اومد زر زد و بالاخره زنگ اخر خورد یونآ بهم گفت 👇🏻
یونآ: فردا دیر نیای ها
چآیون: باشه
رفتم خونه خونمون توی جنگله
۵دقیقه بعد
داشتم میرسیدم خونه نزدیکای جنگل دیدم
یه گرگ پاهاش شکسته رفتم ببینم از اون گرگ وحشیا نیست،چکش کردم دیدم از اون گرگ وحشیا نیست 😮💨
یجوری بردمش پشت خونمون
چند روز ازش مراقبت کردم شب شد بابام اومد گفت 👇🏻
ب.ا: دخترم مامان بزرگت حالش بده داریم میبریمش بیمارستان
چآیون: باشه
وقتی بابام و مامان بزرگم و بابا بزرگم رفتن منم رفتم آشپزخونه یه کاسه برداشتم توش اب ریختم بدم به گرگ،رفتم پشت خونه دیدم به جای گرگه یه پسر جذاب خوشتیپ تبدیل شد از ترس کاسه از دستم اوفتاد و منو دید گفتم 👇🏻
چآیون: ت...تو...کی هستی (ترس)
گرگ: من جونگکوک هستم چرا دستو پاهات میلرزه؟ (تعجب)
چآیون: تو....تو....با اون گرگه چه کار کردی اونو کشتی بیشور (ترس و گریه)
جونگکوک: نه من همون گرگم
چآیون: نه...نه...تو اونو کشتی (ترس)
جونگکوک: نه بخدا من همون گرگم
چآیون: ثابت کن
جونگکوک: باشه اگر میخوای ثابت کنم برام گوشت گوسفند بیار فقط خام باشه
چآیون: باشه (ترس)
رفتم خونه دره یخچال رو باز کردم دیدم گوشت گوسفند داریم سریع برداشتم و براش بردم خورد دیدم دندوناش شبیح خوناشام شد از بدنش مو دراورد دمش دراومد و دیدم همون گرگست و من....
★پارت بعدی رو میزارم که لایک کنید★
#جونگکوک #بی_تی_اس #فیک #داستان #فیک_از_جونگکوک
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 1
سلام من چآیون هستم یه دختر ۱۸ ساله توی دبیرستان سئول درس میخونم ای وای الان باید برم مدرسه!!!!
با عجله رفتم مدرسه مثل همیشه دیر رفتم ولی خداراشکر هنوز استاد نیومد سره کلاس استاد اومد زر زد و بالاخره زنگ اخر خورد یونآ بهم گفت 👇🏻
یونآ: فردا دیر نیای ها
چآیون: باشه
رفتم خونه خونمون توی جنگله
۵دقیقه بعد
داشتم میرسیدم خونه نزدیکای جنگل دیدم
یه گرگ پاهاش شکسته رفتم ببینم از اون گرگ وحشیا نیست،چکش کردم دیدم از اون گرگ وحشیا نیست 😮💨
یجوری بردمش پشت خونمون
چند روز ازش مراقبت کردم شب شد بابام اومد گفت 👇🏻
ب.ا: دخترم مامان بزرگت حالش بده داریم میبریمش بیمارستان
چآیون: باشه
وقتی بابام و مامان بزرگم و بابا بزرگم رفتن منم رفتم آشپزخونه یه کاسه برداشتم توش اب ریختم بدم به گرگ،رفتم پشت خونه دیدم به جای گرگه یه پسر جذاب خوشتیپ تبدیل شد از ترس کاسه از دستم اوفتاد و منو دید گفتم 👇🏻
چآیون: ت...تو...کی هستی (ترس)
گرگ: من جونگکوک هستم چرا دستو پاهات میلرزه؟ (تعجب)
چآیون: تو....تو....با اون گرگه چه کار کردی اونو کشتی بیشور (ترس و گریه)
جونگکوک: نه من همون گرگم
چآیون: نه...نه...تو اونو کشتی (ترس)
جونگکوک: نه بخدا من همون گرگم
چآیون: ثابت کن
جونگکوک: باشه اگر میخوای ثابت کنم برام گوشت گوسفند بیار فقط خام باشه
چآیون: باشه (ترس)
رفتم خونه دره یخچال رو باز کردم دیدم گوشت گوسفند داریم سریع برداشتم و براش بردم خورد دیدم دندوناش شبیح خوناشام شد از بدنش مو دراورد دمش دراومد و دیدم همون گرگست و من....
★پارت بعدی رو میزارم که لایک کنید★
#جونگکوک #بی_تی_اس #فیک #داستان #فیک_از_جونگکوک
۱۰.۷k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.