فیک شرط"دروغ" فصل دوم;,پارت سوم
.
.
� � �ـمردمي که از سرمآئ عشقشآن
�� �� � �ـیخ زدهـ اند رآ
� � �ـاز زمستآن غم میترسآنئ
� � ؟ ؟ ؟
.
رونا روی کاناپه نشست، هان یول درحالی که موهاشو با حوله خشک میکرد سمت رونا اومد،
هان یول. کجا بزارمش؟
.بزارش همونجا خودم برمیدارم.
با دست به نقطه ی نا معلومی اشاره کرد. هان یول به اون نقطه خیره شد و بعد از چند دقیقه بدون حوله برگشت و کنار رونا نشست. رونا سرش توی گوشی بود و پاهاش رو جع کرده بود.
هان یول. خوبی؟
.ها؟ اره اره خوبم!
هان یول. اتفاقی افتاده؟!
.نه..!
نه؟ خب دروغ جالب و شیرینیه.تمام فکر و ذهنش جونگکوکه،فقط و فقط اون... فقط به اون فکر میکنه. از صبح فقط منتظر یک پیام یا میسکال از اونه، چشماشو از صفحه ی گوشی برنمیداره! هان یول معذب خودشو یکم به رونا نزدیک تر کرد و باعث شد رونا به خودش بیاد و گوشی رو کنار بزاره و درست بشینه.
هان یول. نه نه راحت باش، میخوای فیلم ببینیم؟!
.فیلم؟ آره حتما،فیلمی مد نظرته؟
هان یول. بزار ببینم فلشمو آوردم!
رونا بی حوصله سرشو تکون داد، هان یول بلند شد و سمت چمدونش رفت،توی مسیر برگشت و چند لحظه به رونا نگاه کرد و باعث اون لبخند فیک و تلخ شد.به محظ رفتن هان یول رونا دوباره گوشیش رو برداشت و روشنش کرد، بعد از چند لحظه بی حوصله و ناامید گوشی رو پرت کرد و سرشو تکیه داد به پاهاش. هان یول برگشت، رونا سرشو بلند کرد و به هان یول که فیلم رو پلی میکرد خیره شد،، با برگشتن هان یول، رونا هم لبخندی زد. هان یول کنار رونا نشست و با لبخند بهش خیره شد. چشماش...بینیش؛ و بعد لب هاش! رونا حواسش پرت فیلم بود.(؟) که البته ذهنش کنار فرد دیگه ای بود؛ جونگکوکش! تمام زندگیش! تمام وجودش! که الان کنارش نیست..! با حسی که بهش دست داد برگشت و با نگاه خیره ی هان یول مواجه شد. هان یول دستپاچه شد.
هان یول. ام..ام..فیلم قشنگیه.
.اوهوم.
هردو برگشتند سمت تلویزیون. رونا انقدر ذهنش مشغول بود که متوجه نشد هان یول دستش دور گردنشه و رونا بهش تکیه داده؛ واقعا جای دیگه ای زندگی میکنه، توی خاطراتش، کنار نصف دیگه ی وجودش، هیچکس و هیچ چیز نتونست رونا رو به "زمان حال" منتقل کنه جز اشکاش! اشک هایی که بی اراده و بدون پلک زدن ریخته بود. خواست بدون جلب توجه اشکاشو پاک کنه اما دیر شد،
هان یول. رونا؟ داری گریه میکنی؟ او ببخشید، معذرت میخوام نمیدونستم انقدر حساسی!
.نه نه اشکالی نداره..به چی حساسم؟
هان یول. به فیلم دیگه!
.ها؟ آها آها ..خب آره، خیلی ناراحت کننده بود خب.
_
دستشو از شیشه ی ماشین بیرون برد و با اظطراب پاشو روی پدال گاز فشار داد. با بیشترین سرعت سمت خونه ی رونا حرکت میکرد. پشت چراغ قرمز توقف کرد و درحالی که دستشو سمت دهنش میبرد به دسته گل بزرگ و زیبایی که روی صندلی کمک راننده بود نگاه کرد و بی اراده لبخند زد. با صدای بوق ماشین ها متوجه چراغ سبز شد و حرکت کرد،،،بالاخره رسید. ماشین رو پارک کرد و پیاده شد و سمت خونه ی رونا حرکت کرد. خواست زنگ رو بزنه اما با فکری که به سرش زد لبخند روی لبش نشست. رمز خونشو بلده! پس چرا سوپرایزش نکنه؟ رمزو زد و وارد شد. خیلی آروم درو بست و پاورچین پاورچین سمت پذیرایی که صدای تلویزیون از اونجا به وضوح میومد رفت. آروم وارد شد و سرشو بلند کرد. با صحنه ای که دید، لبخندش به بغض تبدیل شد! اون..روناست؟ رونا توی بغل یه پسر؟ گل از دستش افتاد و باعث شد توجه ها بهش جلب بشه. هان یول با دیدن جونگکوک تعجب کرد و بلند شد. رونا فقط بهش زل زده و بغض کرده. هم خوشحال از اینکه حونگکوکش روبه روش وایساده، هم ناراحت از قضاوتی که جونگکوک قراره راجبعش بکنه و هم عصبی از جونگکوکی که خیلی وقته بهش تکست نداده و زنگ نزده! اما مغزش هیچ دستوری نمیده..! هیچی؛ فقط بی اراده گریه میکنه و گونه هاش خیس و خیس تر میشه. جونگکوک و رونایی که با بغض بهم خیره شدن و هان یول که دستپاچه و گیج بهشون نگاه میکنه...
چه اتفاقی قراره بیوفته؟
قرار نبود اینجوری بشه نه؟
قرار نبود پایان تلخ بشه نه؟
ادامه دارد...
شرط پارت بعد: 10 لایک و 10 کامنت
#فیک #سناریو #فیک_بی_تی_اس
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_شرط_دروغ_فصل_دوم
#فیک_شرط_دروغ_فصل_دوم_پارت_سوم
#فصل_دوم #فصل_2 #پارت_سوم #پارت3
.
� � �ـمردمي که از سرمآئ عشقشآن
�� �� � �ـیخ زدهـ اند رآ
� � �ـاز زمستآن غم میترسآنئ
� � ؟ ؟ ؟
.
رونا روی کاناپه نشست، هان یول درحالی که موهاشو با حوله خشک میکرد سمت رونا اومد،
هان یول. کجا بزارمش؟
.بزارش همونجا خودم برمیدارم.
با دست به نقطه ی نا معلومی اشاره کرد. هان یول به اون نقطه خیره شد و بعد از چند دقیقه بدون حوله برگشت و کنار رونا نشست. رونا سرش توی گوشی بود و پاهاش رو جع کرده بود.
هان یول. خوبی؟
.ها؟ اره اره خوبم!
هان یول. اتفاقی افتاده؟!
.نه..!
نه؟ خب دروغ جالب و شیرینیه.تمام فکر و ذهنش جونگکوکه،فقط و فقط اون... فقط به اون فکر میکنه. از صبح فقط منتظر یک پیام یا میسکال از اونه، چشماشو از صفحه ی گوشی برنمیداره! هان یول معذب خودشو یکم به رونا نزدیک تر کرد و باعث شد رونا به خودش بیاد و گوشی رو کنار بزاره و درست بشینه.
هان یول. نه نه راحت باش، میخوای فیلم ببینیم؟!
.فیلم؟ آره حتما،فیلمی مد نظرته؟
هان یول. بزار ببینم فلشمو آوردم!
رونا بی حوصله سرشو تکون داد، هان یول بلند شد و سمت چمدونش رفت،توی مسیر برگشت و چند لحظه به رونا نگاه کرد و باعث اون لبخند فیک و تلخ شد.به محظ رفتن هان یول رونا دوباره گوشیش رو برداشت و روشنش کرد، بعد از چند لحظه بی حوصله و ناامید گوشی رو پرت کرد و سرشو تکیه داد به پاهاش. هان یول برگشت، رونا سرشو بلند کرد و به هان یول که فیلم رو پلی میکرد خیره شد،، با برگشتن هان یول، رونا هم لبخندی زد. هان یول کنار رونا نشست و با لبخند بهش خیره شد. چشماش...بینیش؛ و بعد لب هاش! رونا حواسش پرت فیلم بود.(؟) که البته ذهنش کنار فرد دیگه ای بود؛ جونگکوکش! تمام زندگیش! تمام وجودش! که الان کنارش نیست..! با حسی که بهش دست داد برگشت و با نگاه خیره ی هان یول مواجه شد. هان یول دستپاچه شد.
هان یول. ام..ام..فیلم قشنگیه.
.اوهوم.
هردو برگشتند سمت تلویزیون. رونا انقدر ذهنش مشغول بود که متوجه نشد هان یول دستش دور گردنشه و رونا بهش تکیه داده؛ واقعا جای دیگه ای زندگی میکنه، توی خاطراتش، کنار نصف دیگه ی وجودش، هیچکس و هیچ چیز نتونست رونا رو به "زمان حال" منتقل کنه جز اشکاش! اشک هایی که بی اراده و بدون پلک زدن ریخته بود. خواست بدون جلب توجه اشکاشو پاک کنه اما دیر شد،
هان یول. رونا؟ داری گریه میکنی؟ او ببخشید، معذرت میخوام نمیدونستم انقدر حساسی!
.نه نه اشکالی نداره..به چی حساسم؟
هان یول. به فیلم دیگه!
.ها؟ آها آها ..خب آره، خیلی ناراحت کننده بود خب.
_
دستشو از شیشه ی ماشین بیرون برد و با اظطراب پاشو روی پدال گاز فشار داد. با بیشترین سرعت سمت خونه ی رونا حرکت میکرد. پشت چراغ قرمز توقف کرد و درحالی که دستشو سمت دهنش میبرد به دسته گل بزرگ و زیبایی که روی صندلی کمک راننده بود نگاه کرد و بی اراده لبخند زد. با صدای بوق ماشین ها متوجه چراغ سبز شد و حرکت کرد،،،بالاخره رسید. ماشین رو پارک کرد و پیاده شد و سمت خونه ی رونا حرکت کرد. خواست زنگ رو بزنه اما با فکری که به سرش زد لبخند روی لبش نشست. رمز خونشو بلده! پس چرا سوپرایزش نکنه؟ رمزو زد و وارد شد. خیلی آروم درو بست و پاورچین پاورچین سمت پذیرایی که صدای تلویزیون از اونجا به وضوح میومد رفت. آروم وارد شد و سرشو بلند کرد. با صحنه ای که دید، لبخندش به بغض تبدیل شد! اون..روناست؟ رونا توی بغل یه پسر؟ گل از دستش افتاد و باعث شد توجه ها بهش جلب بشه. هان یول با دیدن جونگکوک تعجب کرد و بلند شد. رونا فقط بهش زل زده و بغض کرده. هم خوشحال از اینکه حونگکوکش روبه روش وایساده، هم ناراحت از قضاوتی که جونگکوک قراره راجبعش بکنه و هم عصبی از جونگکوکی که خیلی وقته بهش تکست نداده و زنگ نزده! اما مغزش هیچ دستوری نمیده..! هیچی؛ فقط بی اراده گریه میکنه و گونه هاش خیس و خیس تر میشه. جونگکوک و رونایی که با بغض بهم خیره شدن و هان یول که دستپاچه و گیج بهشون نگاه میکنه...
چه اتفاقی قراره بیوفته؟
قرار نبود اینجوری بشه نه؟
قرار نبود پایان تلخ بشه نه؟
ادامه دارد...
شرط پارت بعد: 10 لایک و 10 کامنت
#فیک #سناریو #فیک_بی_تی_اس
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_شرط_دروغ_فصل_دوم
#فیک_شرط_دروغ_فصل_دوم_پارت_سوم
#فصل_دوم #فصل_2 #پارت_سوم #پارت3
۸.۷k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.