پارت آخر
از زبان ا.ت:
بعد از اینکه خوب فکر کردم تصمیم گرفته که یه فرصت به جیمین بدم رفتم تو عمارت دیدم داره با لپ تابش ور میره و مشروب میخوره
_عشقم بیا بریم آب بازی کنیم تو حیاط
+چ.....چی....من درست.....شنیدم؟؟ (هنگ)
_آره خب مگه چیه نمیتونیم بریم آب بازی کنیم؟؟
+تو الان به من گفتی عشقم؟؟؟
_آره خب تو عشقمی دیگه یاشایدم اگه بخوای بهت میگم ددی
+باشه عشقم بریممم
رفتیم و شیلنگ آب رو باز کردیم و هی به هم آب میپاشیدیم و بازی میکردیم نگهبانا هم هی به ما نگاه میکردن و معلوم بود که دارن از خنده جر میخورن ولی خودشونو کنترل میکردن خخخخ
خلاصه من بعد از اینکه به جیمین فرصت دادم خودمم عاشقش شدم و تا آخر عمرمون باهم زندگی کردیم و این بود داستان عاشق شدن من ولی خب من باید در واقع از شوهر مامانم ممنون باشم که منو به جیمین فروخت و باعث شد که عاشقش بشم و باهاش زندگی کنم
من از این زندگیم فهمیدم که تو عشق و عاشقی سن اصلا مهم نیست و اگه آدما همدیگرو دوست داشته باشن قدرت عشق اونقدر زیاده که به سن توجه نمیکنه.......
پایان❤️
(چیه فیک تموم شد برید خونتون😂😂😂)
بعد از اینکه خوب فکر کردم تصمیم گرفته که یه فرصت به جیمین بدم رفتم تو عمارت دیدم داره با لپ تابش ور میره و مشروب میخوره
_عشقم بیا بریم آب بازی کنیم تو حیاط
+چ.....چی....من درست.....شنیدم؟؟ (هنگ)
_آره خب مگه چیه نمیتونیم بریم آب بازی کنیم؟؟
+تو الان به من گفتی عشقم؟؟؟
_آره خب تو عشقمی دیگه یاشایدم اگه بخوای بهت میگم ددی
+باشه عشقم بریممم
رفتیم و شیلنگ آب رو باز کردیم و هی به هم آب میپاشیدیم و بازی میکردیم نگهبانا هم هی به ما نگاه میکردن و معلوم بود که دارن از خنده جر میخورن ولی خودشونو کنترل میکردن خخخخ
خلاصه من بعد از اینکه به جیمین فرصت دادم خودمم عاشقش شدم و تا آخر عمرمون باهم زندگی کردیم و این بود داستان عاشق شدن من ولی خب من باید در واقع از شوهر مامانم ممنون باشم که منو به جیمین فروخت و باعث شد که عاشقش بشم و باهاش زندگی کنم
من از این زندگیم فهمیدم که تو عشق و عاشقی سن اصلا مهم نیست و اگه آدما همدیگرو دوست داشته باشن قدرت عشق اونقدر زیاده که به سن توجه نمیکنه.......
پایان❤️
(چیه فیک تموم شد برید خونتون😂😂😂)
۱۳.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.