عمارت شب ۲۳
_بریم بچه ها زشته
نزدیک به یک ساعت و نیمی توی راه بود خونشون توی شهر بود وقتی رسیدیم دهنم کف کرد همشون انگار خانوادهی ارباب اینا عمارت دارن اما خب به عمارت ارباب اینا نمیرسه
_خانمم توی فکری چیزی شده کسی ناراحتت کرده
از این که بهم اهمیت میداد توی دلم کارخونهی قند سازی شده بود بزار منم بهش اهمیت بدم دیگه من الان زنشم
_نه عزیزم کسی ناراحتم نکرده هیچ اتفاقی هم نیوفتاده داشتم به مامانم اینا فکر میکردم
نگاه متعجبش جاشو داد به یه نگاه عصبی و یه اخم غلیظ کرد و گفت
_دیگه تکرار نشه و بعد راه افتاد به سمت خانم بزرگ توی بهت حرفاش بودم یعنی چی یعنی چی که(دیگه تکرار نشه)
با صدای کع در گوشم پچ زد تموم تنم منقبض شد_تو چقدر خوشخیالی که فکرکردی ازدواجت خیلی خوب بوده
واااااا!!!!!
چی میگه این یه چشم قره بهش رفتم و برای طرف داری از بردیا گفتم_باربد خان من از ازدواجم راضیم
با یه حالت مسخره سرشو تکون داد و گفت_اره معلومه
ترجیح دادم دیگه باهاش هم کلام نشم
_میا خانوم بیا بریم داخل
راه روی سنگی وسط حیاط رو تی کردیم رسیدیم به درورودی که خانوادهی خاله فروزان اینا وایساد بودن
نزدیک به یک ساعت و نیمی توی راه بود خونشون توی شهر بود وقتی رسیدیم دهنم کف کرد همشون انگار خانوادهی ارباب اینا عمارت دارن اما خب به عمارت ارباب اینا نمیرسه
_خانمم توی فکری چیزی شده کسی ناراحتت کرده
از این که بهم اهمیت میداد توی دلم کارخونهی قند سازی شده بود بزار منم بهش اهمیت بدم دیگه من الان زنشم
_نه عزیزم کسی ناراحتم نکرده هیچ اتفاقی هم نیوفتاده داشتم به مامانم اینا فکر میکردم
نگاه متعجبش جاشو داد به یه نگاه عصبی و یه اخم غلیظ کرد و گفت
_دیگه تکرار نشه و بعد راه افتاد به سمت خانم بزرگ توی بهت حرفاش بودم یعنی چی یعنی چی که(دیگه تکرار نشه)
با صدای کع در گوشم پچ زد تموم تنم منقبض شد_تو چقدر خوشخیالی که فکرکردی ازدواجت خیلی خوب بوده
واااااا!!!!!
چی میگه این یه چشم قره بهش رفتم و برای طرف داری از بردیا گفتم_باربد خان من از ازدواجم راضیم
با یه حالت مسخره سرشو تکون داد و گفت_اره معلومه
ترجیح دادم دیگه باهاش هم کلام نشم
_میا خانوم بیا بریم داخل
راه روی سنگی وسط حیاط رو تی کردیم رسیدیم به درورودی که خانوادهی خاله فروزان اینا وایساد بودن
۲.۹k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.