خیلی اذیتت کردم! مگه نه؟!
از صبح که بیدار شده ام، حس خوبی دارم. می خواهم صبحانه نوستالوژی مورد علاقه ام را آماده کنم!
لابد می گویید: “صبحانه نوستالوژی دیگه چه مدلشه"؟!
خب راستش حال دل من که همیشه با خوردن این صبحانه عشق برانگیز خوب میشود!
سوال شد دوتا! “صبحانه عشق برانگیز دیگه چه صیغه ایه"؟!
دیدی یک اهنگ خاص و یا یک عطر خاطره انگیز که بعد از مدتها می شنوی و می بویی ناگهان تو را صاف می برد به یک زمان و حال و هوای آشنای فراموش شده؟! این صبحانه برای من همان حس را دارد.
بلند میشوم…پاکت شیر را بر میدارم و خالی می کنم تو شیر جوش و بعد بسته بیسکوئیت مادر! دقیقا باید بیسکوئیت مادر باشد. نه چیز دیگر!
شیر داغ را توی کاسه میریزم و بیسکوئیت مادر را توش میریزم، یک چیزی شبیه سرلاک میشود!
حالا همان عطر بخار آلود و دلنشین آشپزخانه گرم خانه مادریم را حس می کنم. و همان طعم خوب قدیمی را…
من دوباره کودکی پنج ساله و موطلایی و لوس میشوم که مادرش با عشق برایش، بیسکوئیت مادر با شیر درست کرده است و قاشق، قاشق و با حوصله به او غذا می دهد.
ما آدم بزرگ ها هم گاهی احتیاج داریم برگردیم به کودکی!
احتیاج داریم که بک عشق کاملا غیر مشروط قلبمان را گرم کند.
احتیاج داربم بد شویم و لجباز و حرف گوش نکن! اما همچنان دوستمان داشته باشند.
احتیاج داریم یک مرخصی ذهنی به خودمان بدهیم و برای لحظاتی هم که شده، تمام «باید»های خط کشی شده را کنار بگذاریم و به خودمان بگوییم:
“دختر کوچولوی دوست داشتنی! خیلی اذیتت کردم مگه نه؟!
قول میدهم که بیشتر هوایت را داشته باشم".
لابد می گویید: “صبحانه نوستالوژی دیگه چه مدلشه"؟!
خب راستش حال دل من که همیشه با خوردن این صبحانه عشق برانگیز خوب میشود!
سوال شد دوتا! “صبحانه عشق برانگیز دیگه چه صیغه ایه"؟!
دیدی یک اهنگ خاص و یا یک عطر خاطره انگیز که بعد از مدتها می شنوی و می بویی ناگهان تو را صاف می برد به یک زمان و حال و هوای آشنای فراموش شده؟! این صبحانه برای من همان حس را دارد.
بلند میشوم…پاکت شیر را بر میدارم و خالی می کنم تو شیر جوش و بعد بسته بیسکوئیت مادر! دقیقا باید بیسکوئیت مادر باشد. نه چیز دیگر!
شیر داغ را توی کاسه میریزم و بیسکوئیت مادر را توش میریزم، یک چیزی شبیه سرلاک میشود!
حالا همان عطر بخار آلود و دلنشین آشپزخانه گرم خانه مادریم را حس می کنم. و همان طعم خوب قدیمی را…
من دوباره کودکی پنج ساله و موطلایی و لوس میشوم که مادرش با عشق برایش، بیسکوئیت مادر با شیر درست کرده است و قاشق، قاشق و با حوصله به او غذا می دهد.
ما آدم بزرگ ها هم گاهی احتیاج داریم برگردیم به کودکی!
احتیاج داریم که بک عشق کاملا غیر مشروط قلبمان را گرم کند.
احتیاج داربم بد شویم و لجباز و حرف گوش نکن! اما همچنان دوستمان داشته باشند.
احتیاج داریم یک مرخصی ذهنی به خودمان بدهیم و برای لحظاتی هم که شده، تمام «باید»های خط کشی شده را کنار بگذاریم و به خودمان بگوییم:
“دختر کوچولوی دوست داشتنی! خیلی اذیتت کردم مگه نه؟!
قول میدهم که بیشتر هوایت را داشته باشم".
۲.۲k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.