دیدار دوباره
#دیدار_دوباره
#part10
"ویو تهیونگ"
ولی من سعی کردم... هیچ عکس العملی نشون ندم!مثلا...انگار نسوخت!
دستم و باند پیچی کرد
شیشه ها رو از تو پام در اوردم...و باند پیچی کرد ...خونی که از سرم میومد هم خشک شده بود
بوسام بلند شد و رفت توی اتاقش
چشمام و گذاشتم روی هم،سخته!
این زندگی خیلی سخته،حتی بعضی موقع ها فکر میکنم چجوری هنوز زندم؟چجوری هنوز دارم ادامه میدم؟به خاطر چی؟به خاطر کی؟
و بعدش...جواب همه ی سوالام،میشه بورام.!
من دارم به خاطر اون ادامه میدم
به خاطر زندگی کردن با اون
به خاطر داشتنش
دیدن لبخندش...
ولی اون...،
یعنی انقدر جونگ کوک واسش مهم بود؟!
نمیدونم،
دارم روانی میشم!
گوشیم زنگ خورد
نمیخواستم بلند شم،حوصله ی هیچی رو نداشتم!
ولی صدای زنگش...خیلی رو مخ بود!
یهو بوسام از توی اتاق اومد بیرون
بوسام:جواب بده اون لعنتی رو!(داد)
و رفت گوشی رو از روی میز واسم اورد
بوسام؛بگیر!(داد)
جواب دادم...من نمیدونم این نامجون از جون من چی میخواد؟!
تهیونگ:ها؟
نامجون:عهههه چطوری تهیونگ؟
تهیونگ:پوففففففف!بابا دوسه روز معلمم بودی...ولم کن دیگه!
نامجون:حالا!جونگ کوک چند بار زنگ زد...نفهمیدی؟
تهیونگ:نع!
نامجون:هانول بارداره!
تهیونگ:چی؟(داد)هنوز دو روز هم نگذشته!
نامجون:(خنده)
تهیونگ:پسسسسس...فقط نه ما مونده به دیدن بورامممم..
نامجون:ارههه
ولی یادم اومد...اون بچه اگر به دنیا هم بیاد،هیچ اتفاقی برای من نمیوفته...چون من نمیتونم اون و بکشم!نمیتونم!
گوشی رو قطع کردم
بوسام:کی بود؟خیلی خوشحال شدی!
تهیونگ:فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه!خیلی داری خودتو با من صمیمی میکنی!
ولی بوسام هیچی نگفت
ترجیح میدین جای کدوم شخصیت فیک باشین؟
شرطاااا
۵ لایک
۵ کامنت
#part10
"ویو تهیونگ"
ولی من سعی کردم... هیچ عکس العملی نشون ندم!مثلا...انگار نسوخت!
دستم و باند پیچی کرد
شیشه ها رو از تو پام در اوردم...و باند پیچی کرد ...خونی که از سرم میومد هم خشک شده بود
بوسام بلند شد و رفت توی اتاقش
چشمام و گذاشتم روی هم،سخته!
این زندگی خیلی سخته،حتی بعضی موقع ها فکر میکنم چجوری هنوز زندم؟چجوری هنوز دارم ادامه میدم؟به خاطر چی؟به خاطر کی؟
و بعدش...جواب همه ی سوالام،میشه بورام.!
من دارم به خاطر اون ادامه میدم
به خاطر زندگی کردن با اون
به خاطر داشتنش
دیدن لبخندش...
ولی اون...،
یعنی انقدر جونگ کوک واسش مهم بود؟!
نمیدونم،
دارم روانی میشم!
گوشیم زنگ خورد
نمیخواستم بلند شم،حوصله ی هیچی رو نداشتم!
ولی صدای زنگش...خیلی رو مخ بود!
یهو بوسام از توی اتاق اومد بیرون
بوسام:جواب بده اون لعنتی رو!(داد)
و رفت گوشی رو از روی میز واسم اورد
بوسام؛بگیر!(داد)
جواب دادم...من نمیدونم این نامجون از جون من چی میخواد؟!
تهیونگ:ها؟
نامجون:عهههه چطوری تهیونگ؟
تهیونگ:پوففففففف!بابا دوسه روز معلمم بودی...ولم کن دیگه!
نامجون:حالا!جونگ کوک چند بار زنگ زد...نفهمیدی؟
تهیونگ:نع!
نامجون:هانول بارداره!
تهیونگ:چی؟(داد)هنوز دو روز هم نگذشته!
نامجون:(خنده)
تهیونگ:پسسسسس...فقط نه ما مونده به دیدن بورامممم..
نامجون:ارههه
ولی یادم اومد...اون بچه اگر به دنیا هم بیاد،هیچ اتفاقی برای من نمیوفته...چون من نمیتونم اون و بکشم!نمیتونم!
گوشی رو قطع کردم
بوسام:کی بود؟خیلی خوشحال شدی!
تهیونگ:فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه!خیلی داری خودتو با من صمیمی میکنی!
ولی بوسام هیچی نگفت
ترجیح میدین جای کدوم شخصیت فیک باشین؟
شرطاااا
۵ لایک
۵ کامنت
۶.۵k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.