درگیرِ مافیاها
پارت ۹
از زبان ا/ت:
دو سه روز پشت هم رفتم رودخونه ولی تهیونگ نیومد به هر حال درسته که دوس دارم ببینمش ولی من واسه فرار از آدما و مشغله هام میومدم اینجا که ریکاوری بشم امروزم میرم شاید تهیونگو دیدم...
از زبان تهیونگ:
تو عمارت تنها بودم فقط نگهبانا بودن یه بند این سر تا اون سر خونه رو راه میرفتم و به این فکر میکردم که اگه راهی پیدا نکنم عمو و جونگکوک به گزینه قتل میرسن ... بلاخره یه فکری به ذهنم رسید که عالی نبود اما از هر گزینه ای بهتر بود ...
از زبان ا/ت :
ظهر بعد اینکه تو شرکت بابا کارم تموم شد از همونجا سوار ماشینم شدم و رفتم خارج شهر ؛ رفتم اونجا دیدم تهیونگ اونجاس چه خوبه امروز تنها نیستم از ماشین پیاده شدم و داد زدم : تهیونگاااا
برگشت نگام کرد ولی بازم لبخند نزد فقط دستشو تکون داد ولی من ذوق زده بودم و دویدم سمتش بغلش کردم ؛ تهیونگ شوک شد از حرکتم دستاش تو هوا مونده بود وقتی به خودش اومد دستاشو پایین آورد و اونم بغلم کرد بعد چند ثانیه جدا شدیم که تهیونگ گفت : توی این چند روزه نبودم تو میومدی اینجا ؟
ا/ت : آره میومدم من بدونِ اینجا دووم نمیارم
تهیونگ: نظرت چیه قدم بزنیم ؟ من اینجا رو بلدم میتونم بهت جای قشنگتریو نشون بدم
ا/ت: حرفی نیست بریم؛ راه افتادیم باهم از کنار رودخونه تهیونگ میگفت یه کلبه درختی پایین تر هستش که الان کسی توش نیس میتونه بهم نشونش بده موقع راه رفتنم کلی حرف زدیم... بلاخره رسیدیم به کلبه درختی چون گفت کسی توش نیس دویدم سمت خونه دیدم تهیونگ همونجا وایساده رفتم دستشو کشیدم آوردمش تو خونه رو با هم دیدیم خیلی قشنگ بود و بعد با هم برگشتیم به سمت ماشینامون دیگه دیر شده بود باید میرفتم...
کنار ماشینا که رسیدیم دیدیم جفتشون پنچرن 😳
تهیونگ: یعنی چی شده ؟ کسی اینجا نیس که
ا/ت: حالا من چیکار کنم چجوری برم خونه ؟
تهیونگ یکم اون دور و بر رو گشت ولی کسی نبود برگشت پیشم و گفت بی فایدس کسی نیست اینجا
گفتم خب داره شب میشه چجوری برم ؟ آنتن دارم میتونم زنگ بزنم که بیان دنبالم ولی چطوری آدرس اینجا رو بدم اینجا رو تا فردام پیدا نمیکنن چپه.
تهیونگ: من اینجا خونه دارم امشبو بیا اونجا فردا ماشینتو میدم درست کنن برگردی
ا/ت: ولی... تهیونگ: ولی نداره دیگه نکنه میترسی؟
ا/ت: نه میام؛ پیاده رفتیم سمت خونه تهیونگ حدودا ۲۰ دقیقه طول کشید.
وارد خونش شدم یه خدمتکار اونجا بودو چند تا نگهبان.
تهیونگ خدمتکارو صدا زد گفت زود میزو بچین مهمون داریم خدمتکارم خوش آمد گفت و اطاعت کرد...
بعد یه ربع با تهیونگ نشستیم سر میز و مشغول شدیم
وقتی خدمتکار اومد تهیونگ بهش گفت اتاق مهمانو برام آماده کنه اونم رفت انجامش بده؛ بعد شام میخواستم از سر میز بلند شم ولی سرم گیج رفت و دوباره نشستم...
از زبان ا/ت:
دو سه روز پشت هم رفتم رودخونه ولی تهیونگ نیومد به هر حال درسته که دوس دارم ببینمش ولی من واسه فرار از آدما و مشغله هام میومدم اینجا که ریکاوری بشم امروزم میرم شاید تهیونگو دیدم...
از زبان تهیونگ:
تو عمارت تنها بودم فقط نگهبانا بودن یه بند این سر تا اون سر خونه رو راه میرفتم و به این فکر میکردم که اگه راهی پیدا نکنم عمو و جونگکوک به گزینه قتل میرسن ... بلاخره یه فکری به ذهنم رسید که عالی نبود اما از هر گزینه ای بهتر بود ...
از زبان ا/ت :
ظهر بعد اینکه تو شرکت بابا کارم تموم شد از همونجا سوار ماشینم شدم و رفتم خارج شهر ؛ رفتم اونجا دیدم تهیونگ اونجاس چه خوبه امروز تنها نیستم از ماشین پیاده شدم و داد زدم : تهیونگاااا
برگشت نگام کرد ولی بازم لبخند نزد فقط دستشو تکون داد ولی من ذوق زده بودم و دویدم سمتش بغلش کردم ؛ تهیونگ شوک شد از حرکتم دستاش تو هوا مونده بود وقتی به خودش اومد دستاشو پایین آورد و اونم بغلم کرد بعد چند ثانیه جدا شدیم که تهیونگ گفت : توی این چند روزه نبودم تو میومدی اینجا ؟
ا/ت : آره میومدم من بدونِ اینجا دووم نمیارم
تهیونگ: نظرت چیه قدم بزنیم ؟ من اینجا رو بلدم میتونم بهت جای قشنگتریو نشون بدم
ا/ت: حرفی نیست بریم؛ راه افتادیم باهم از کنار رودخونه تهیونگ میگفت یه کلبه درختی پایین تر هستش که الان کسی توش نیس میتونه بهم نشونش بده موقع راه رفتنم کلی حرف زدیم... بلاخره رسیدیم به کلبه درختی چون گفت کسی توش نیس دویدم سمت خونه دیدم تهیونگ همونجا وایساده رفتم دستشو کشیدم آوردمش تو خونه رو با هم دیدیم خیلی قشنگ بود و بعد با هم برگشتیم به سمت ماشینامون دیگه دیر شده بود باید میرفتم...
کنار ماشینا که رسیدیم دیدیم جفتشون پنچرن 😳
تهیونگ: یعنی چی شده ؟ کسی اینجا نیس که
ا/ت: حالا من چیکار کنم چجوری برم خونه ؟
تهیونگ یکم اون دور و بر رو گشت ولی کسی نبود برگشت پیشم و گفت بی فایدس کسی نیست اینجا
گفتم خب داره شب میشه چجوری برم ؟ آنتن دارم میتونم زنگ بزنم که بیان دنبالم ولی چطوری آدرس اینجا رو بدم اینجا رو تا فردام پیدا نمیکنن چپه.
تهیونگ: من اینجا خونه دارم امشبو بیا اونجا فردا ماشینتو میدم درست کنن برگردی
ا/ت: ولی... تهیونگ: ولی نداره دیگه نکنه میترسی؟
ا/ت: نه میام؛ پیاده رفتیم سمت خونه تهیونگ حدودا ۲۰ دقیقه طول کشید.
وارد خونش شدم یه خدمتکار اونجا بودو چند تا نگهبان.
تهیونگ خدمتکارو صدا زد گفت زود میزو بچین مهمون داریم خدمتکارم خوش آمد گفت و اطاعت کرد...
بعد یه ربع با تهیونگ نشستیم سر میز و مشغول شدیم
وقتی خدمتکار اومد تهیونگ بهش گفت اتاق مهمانو برام آماده کنه اونم رفت انجامش بده؛ بعد شام میخواستم از سر میز بلند شم ولی سرم گیج رفت و دوباره نشستم...
۱۸.۱k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.