𝑷𝒂𝒓𝒕 18
_قراره با کسی که دوست ندارم ازدواج کنم...پدرم به حرفم گوش نمیکنه و فقط کار خودشو انجام میده...نظر من براش مهم نیست انگار من کسی نیستم که قراره ازدواج کنه...
+متاسفم...
_اون کسی که باید متاسف باشه پدرمه نه تو...
+حالا میخوای چیکار کنی؟
_تا اون موقع یک فکری براش میکنم مثلا...
+مثلا؟
_فرار میکنم
+(خندیدم)خخخ...شوخی نکن
_(آروم به آرنجش زدم)نخند دختر راس میگم الان فرار کردم اومدن خونت مهمون
+(خندمو قطع کردم تعجب کردم)
+واقعا!...
_اره
+خب خوش اومدی
_(خنده ای کردم)ممنون
+(لبخند)
_(لبخند)
+ااا...موقع نهاره...من خیلی گشنمه...چی دوست بخوری
_نودل هس؟
+اره نودل همیشه توی خونه ما هست چون خیلی دوست دارم
_(خنده ریزی کردم)منم دوست دارم...
+باش الان میارم
_منم میام کمکت...
+باش
نودل ها آماده شدن من برشون داشتم و بردم روی میز گذاشتم...جیمین اومد نشستیم روی صندلی و شروع کردیم به خوردن...
وقتی نهارمون تموم شد ظرف ها رو بردم توی آشپزخونه و شروع کردم به شستن...که از پشتم نفس های داغی به گردنم میخورد جیمین با دستکش اومد پیشم
+لازم نیست خودم میشورم ممنون
_نه تا چند روز مهمونتم باید بهت کمک کنم...
+(خنده ریزی کردم و به ظرف شستنم ادامه دادم اونم شروع کرد به شستن ظرف ها...)
بعد از تموم شدن ظرف ها رفتم یکم استراحت کنم رفتم تو اتاقم روی تختم دراز کشیدم و نمیدونم کی بود که خوابم برد...با صدای آشنایی از خواب بیدار شدم
_نمیخوای بیدار بشی ...(آروم گف)
دستای کسی دور کمرم حلقه شد...چشمامو سریع باز کردم و خودمو تو بغل جیمین دیدم
+یا خدا...تو اینجا چیییکار میکنیییی
_هیچ اومدم بیدارت کنم بریم بیرون قدم بزنیم...
+باش ولی عین جن ضاهر نشو...
_خخخخ باش
(از بغلش بلند شدم رفتم سمت دستشویی دست و صورتم رو شستم و جیمین رفت بیرون که لباسامو بپوشم (عکسشو میزارم)
لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون بهم نگاهی کرد و اومد سمتم
_خوشگل شدی
+تو هم...این لباسو از کجا پیدا کردی
_مال خودمه تو کیفم گذاشته بودم
+آها...با تجهیزات اومدی
_اره دیگه...
+خوشگل شدی
_ممنون...بیا بریم...
+اوهوم بریم...
از خونه خارج شدیم و رفتیم پارک نشستیم روی نیمکت و اطرافو نگاه میکردیم و صحبت میکردیم(ویو پارک رو عکسشو میزارم )
شرط سرما خورده نمیاد🗿
بندری برقصیییید💃🗿😂
+متاسفم...
_اون کسی که باید متاسف باشه پدرمه نه تو...
+حالا میخوای چیکار کنی؟
_تا اون موقع یک فکری براش میکنم مثلا...
+مثلا؟
_فرار میکنم
+(خندیدم)خخخ...شوخی نکن
_(آروم به آرنجش زدم)نخند دختر راس میگم الان فرار کردم اومدن خونت مهمون
+(خندمو قطع کردم تعجب کردم)
+واقعا!...
_اره
+خب خوش اومدی
_(خنده ای کردم)ممنون
+(لبخند)
_(لبخند)
+ااا...موقع نهاره...من خیلی گشنمه...چی دوست بخوری
_نودل هس؟
+اره نودل همیشه توی خونه ما هست چون خیلی دوست دارم
_(خنده ریزی کردم)منم دوست دارم...
+باش الان میارم
_منم میام کمکت...
+باش
نودل ها آماده شدن من برشون داشتم و بردم روی میز گذاشتم...جیمین اومد نشستیم روی صندلی و شروع کردیم به خوردن...
وقتی نهارمون تموم شد ظرف ها رو بردم توی آشپزخونه و شروع کردم به شستن...که از پشتم نفس های داغی به گردنم میخورد جیمین با دستکش اومد پیشم
+لازم نیست خودم میشورم ممنون
_نه تا چند روز مهمونتم باید بهت کمک کنم...
+(خنده ریزی کردم و به ظرف شستنم ادامه دادم اونم شروع کرد به شستن ظرف ها...)
بعد از تموم شدن ظرف ها رفتم یکم استراحت کنم رفتم تو اتاقم روی تختم دراز کشیدم و نمیدونم کی بود که خوابم برد...با صدای آشنایی از خواب بیدار شدم
_نمیخوای بیدار بشی ...(آروم گف)
دستای کسی دور کمرم حلقه شد...چشمامو سریع باز کردم و خودمو تو بغل جیمین دیدم
+یا خدا...تو اینجا چیییکار میکنیییی
_هیچ اومدم بیدارت کنم بریم بیرون قدم بزنیم...
+باش ولی عین جن ضاهر نشو...
_خخخخ باش
(از بغلش بلند شدم رفتم سمت دستشویی دست و صورتم رو شستم و جیمین رفت بیرون که لباسامو بپوشم (عکسشو میزارم)
لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون بهم نگاهی کرد و اومد سمتم
_خوشگل شدی
+تو هم...این لباسو از کجا پیدا کردی
_مال خودمه تو کیفم گذاشته بودم
+آها...با تجهیزات اومدی
_اره دیگه...
+خوشگل شدی
_ممنون...بیا بریم...
+اوهوم بریم...
از خونه خارج شدیم و رفتیم پارک نشستیم روی نیمکت و اطرافو نگاه میکردیم و صحبت میکردیم(ویو پارک رو عکسشو میزارم )
شرط سرما خورده نمیاد🗿
بندری برقصیییید💃🗿😂
۳۲.۱k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.