ماه خونین پارت ۱
ماه خونین پارت ۱
سلام من انا هستم و میخوام در مورد داستان زندگیم که این سه سال برام اتفاق افتاده براتون بگم
صبح شده بود منم دستو صورتمو شستم لباس خوب بوشیدمو رفتم پایین
جیک پدرمه و جینهو مادرم اونا واقعا برای من زحمت کشیدن ولی من مجبورم از پیششون برم
مادر : دخترم اماده ای
انا : بله مامان
مادر : بیا عزیزم این گردن بندو بگیر ماله توعه
انا : واقعا ممنون
پدر : عزیزم میدونم سخته ولی سعی کن اونجا که میری اخلاق رسمی و خوبی داشته باشی
آنا : چشم پدر
اونارو بغل کردم و بوسیدم بعدم سوار ماشین شدم و راه افتادم تو راه خوابم برد
رسیدم در خونه یکم عجیب بود چمدونمو برداشتم در خونه رو باز کردم گلای رز سرخ نظرمو جلب کرد اوممممم چه بوی خوبی داره یکم متفاوتن ینی بزرگن رفتم داخل دیدم یه میز شام عالی چیده شده منم گشنم بود نشستم سر میز شروع به خوردن کردم که یه صدایی از پشت صندلی اومد صدای یه پسر بود اومدم سرمو برگردونم که پسره گفت اگه سرتو برگردونی کشته میشی
از توی لیوان دیدمش چشماش طوسی بود فقط همینو دیدم بعد برگشتم دیدم هیچی نیست یهو یکی دیگه جلون ظاهر شد
نامجون : تو کی هستی اینجا چیکار میکنی
انا : م من واقعا معذرت میخوام بهم گفتن بیام له این خونه
نامجون : اسمت چیه
انا : کیم انا
نامجون : اسم پدرت جیکه
انا : بله شما از کجا میدونین
نامجون : لطفا از این طرف بهتره بریم یه جای بهتر در موردش حرف بزنیم
منو برد توی اتاق خیلی بزرگ
نامجون : بفرمایید بشینین
انا : ممنون
نامجون : قبل از اینکه شروع به حزف کنین بهتره من برادر هامو صدا بزنم
انا : یکی یکی وارد شدن
شوگا : یااااااااااااا نامجونا چرا نمیزاری من چند دقیقه بخوابم
جین : داشتم اشپزی میکردما 😑
جیهوپ : چیشده نامجون
تهیون : زود کارتو بگو
انا : پسر اخری که اومد خیلی اشنا بود چشماش اره خودشه همون که منو تحدید به مرگ کرد
جیمین : نامجون من کار دارم
نامجون : بسه دیگه نمیبینین مهمون داریم
جیمین : واااک یه دافی
جیهوپ : با ادب باش جیمین 😐
تهیونگ : یه دختر خوشگل اینجا چیکار میکنه 😈
جین : بو خوبی میده دیوانه کنندس 😈
نامجون : بسه خب میتونی خودتو معرفی کنی
انا : من کیم انا هستم اهل سئول ۲۰ سالمه
تهیونگ : ببخشید حرفتو قعط میکنم از طرف کی اومدی
انا : پدرم و مادرم
نامجون : خب من پدرتو میشناسم
انا : واقعا
شوگا : اره ما همه میشناسیمش
جین : بیخیال بریم سر معرفی من جینم بزرگ ترین پسر خانواده
نامجون : منم نامجونم پسر دوم اینم شوگا پسر سوم
شوگا : بوی خوبی میدی
نامجون : اینم جیهوپ
جیهوپ : از دیدنت خوشحالم میتونی منو هوپی صدا کنی
نامجون : اینم جیمین
جیمین : راه فرار نداری 😈
نامجون اینم تهیونگ پسر اخر
تهیونگ : اشتباه نکن من اخری نیستم 😑
جین : بیخیال بوی خوبی میدی دختر جون فک کنم خیلی خونت خوشمزه باشه
انا : چیییییییییییییییی
لایک کامنت 💜💜💜
سلام من انا هستم و میخوام در مورد داستان زندگیم که این سه سال برام اتفاق افتاده براتون بگم
صبح شده بود منم دستو صورتمو شستم لباس خوب بوشیدمو رفتم پایین
جیک پدرمه و جینهو مادرم اونا واقعا برای من زحمت کشیدن ولی من مجبورم از پیششون برم
مادر : دخترم اماده ای
انا : بله مامان
مادر : بیا عزیزم این گردن بندو بگیر ماله توعه
انا : واقعا ممنون
پدر : عزیزم میدونم سخته ولی سعی کن اونجا که میری اخلاق رسمی و خوبی داشته باشی
آنا : چشم پدر
اونارو بغل کردم و بوسیدم بعدم سوار ماشین شدم و راه افتادم تو راه خوابم برد
رسیدم در خونه یکم عجیب بود چمدونمو برداشتم در خونه رو باز کردم گلای رز سرخ نظرمو جلب کرد اوممممم چه بوی خوبی داره یکم متفاوتن ینی بزرگن رفتم داخل دیدم یه میز شام عالی چیده شده منم گشنم بود نشستم سر میز شروع به خوردن کردم که یه صدایی از پشت صندلی اومد صدای یه پسر بود اومدم سرمو برگردونم که پسره گفت اگه سرتو برگردونی کشته میشی
از توی لیوان دیدمش چشماش طوسی بود فقط همینو دیدم بعد برگشتم دیدم هیچی نیست یهو یکی دیگه جلون ظاهر شد
نامجون : تو کی هستی اینجا چیکار میکنی
انا : م من واقعا معذرت میخوام بهم گفتن بیام له این خونه
نامجون : اسمت چیه
انا : کیم انا
نامجون : اسم پدرت جیکه
انا : بله شما از کجا میدونین
نامجون : لطفا از این طرف بهتره بریم یه جای بهتر در موردش حرف بزنیم
منو برد توی اتاق خیلی بزرگ
نامجون : بفرمایید بشینین
انا : ممنون
نامجون : قبل از اینکه شروع به حزف کنین بهتره من برادر هامو صدا بزنم
انا : یکی یکی وارد شدن
شوگا : یااااااااااااا نامجونا چرا نمیزاری من چند دقیقه بخوابم
جین : داشتم اشپزی میکردما 😑
جیهوپ : چیشده نامجون
تهیون : زود کارتو بگو
انا : پسر اخری که اومد خیلی اشنا بود چشماش اره خودشه همون که منو تحدید به مرگ کرد
جیمین : نامجون من کار دارم
نامجون : بسه دیگه نمیبینین مهمون داریم
جیمین : واااک یه دافی
جیهوپ : با ادب باش جیمین 😐
تهیونگ : یه دختر خوشگل اینجا چیکار میکنه 😈
جین : بو خوبی میده دیوانه کنندس 😈
نامجون : بسه خب میتونی خودتو معرفی کنی
انا : من کیم انا هستم اهل سئول ۲۰ سالمه
تهیونگ : ببخشید حرفتو قعط میکنم از طرف کی اومدی
انا : پدرم و مادرم
نامجون : خب من پدرتو میشناسم
انا : واقعا
شوگا : اره ما همه میشناسیمش
جین : بیخیال بریم سر معرفی من جینم بزرگ ترین پسر خانواده
نامجون : منم نامجونم پسر دوم اینم شوگا پسر سوم
شوگا : بوی خوبی میدی
نامجون : اینم جیهوپ
جیهوپ : از دیدنت خوشحالم میتونی منو هوپی صدا کنی
نامجون : اینم جیمین
جیمین : راه فرار نداری 😈
نامجون اینم تهیونگ پسر اخر
تهیونگ : اشتباه نکن من اخری نیستم 😑
جین : بیخیال بوی خوبی میدی دختر جون فک کنم خیلی خونت خوشمزه باشه
انا : چیییییییییییییییی
لایک کامنت 💜💜💜
۳۰.۷k
۱۰ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.