~~~فیک خانواده مخفی جئون(همسر مخفی)~~~
پارت : 16
لقمه شو تو کیفش گذاشتم
+سیوان دیگه سفارش نکنمااا
~باشه ماما کیفمو بدهه
+بیا
جونگکوک پشت سر سیوان اومد و دستی به موهاش کشید ؛
_خب پسر بابا بریم؟
سیوان خوشحال سر تکون داد آره !
دست باباشو گرفت و آروم از سالن بیرون رفتن !
جونگکوک هر روز قبل رفتن به شرکت سیوانو با ماشین شخصی خودش و راننده ش به مهد می برد . به گفته خودش خیلی شیرینه برای کودکی که از خون خودته و جگر گوشته منتظر بمونی تا کلاسش تموم شه !!
مهد سیوانو عوض کردیم و بالاشهر ثبت نام کردیم هفته اول همش لج میکرد ولی بعد با کلاس و همبازی های جدیدش خو گرفت .
چند روزِ دیگه قراره از این عمارت بریم !
یه خونه تو بالاشهر سئول گرفتیم
همراه استخر و جکوزی و سونا !
بعد از جابهجایی به مناسبت ازدواج مون قراره جشن بزرگی در یکی از عمارت های داخل شهر بگیریم !!
بعد از مدت ها سختی انگار خوشی ها بهم روی آورده بود !!
قبل از رفتن به اینجا باید از جونگکوک بخوام تا مادرمو پیدا کنه !
هیچ دوست ندارم دیگه تنهاش بزارم .
دلم براش خیلی تنگ شده .
تا ظهر تو اتاق کتاب خوندمو خودمو تو باغ سرگرم کردم .
تنها تو این عمارت درندشت خیلی ترسناکه !!
مخصوصا خدمتکارش عین برج زهرمار می مونه !
سرگرم خوندنِ کتاب بودم که صدای بلند سیوان تو سالن اومد
بلند داشت صدام میزد ، کتابو کنار کنسول گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم !
خسته بغلش کردم روی موهاشو بوسیدم
+مهد چطور بود ؟
سرشو تو سینه م قایم کرد
~خیلی خوب بود
_بغلش نکن سنگینه !
به توجه به حرف جونگکوک رفتم رو مبل نشستم .
سیوان رو پاهام گذاشتم
+خب تعریف کن ببینم امروز چیکارا کردین
لقمه شو تو کیفش گذاشتم
+سیوان دیگه سفارش نکنمااا
~باشه ماما کیفمو بدهه
+بیا
جونگکوک پشت سر سیوان اومد و دستی به موهاش کشید ؛
_خب پسر بابا بریم؟
سیوان خوشحال سر تکون داد آره !
دست باباشو گرفت و آروم از سالن بیرون رفتن !
جونگکوک هر روز قبل رفتن به شرکت سیوانو با ماشین شخصی خودش و راننده ش به مهد می برد . به گفته خودش خیلی شیرینه برای کودکی که از خون خودته و جگر گوشته منتظر بمونی تا کلاسش تموم شه !!
مهد سیوانو عوض کردیم و بالاشهر ثبت نام کردیم هفته اول همش لج میکرد ولی بعد با کلاس و همبازی های جدیدش خو گرفت .
چند روزِ دیگه قراره از این عمارت بریم !
یه خونه تو بالاشهر سئول گرفتیم
همراه استخر و جکوزی و سونا !
بعد از جابهجایی به مناسبت ازدواج مون قراره جشن بزرگی در یکی از عمارت های داخل شهر بگیریم !!
بعد از مدت ها سختی انگار خوشی ها بهم روی آورده بود !!
قبل از رفتن به اینجا باید از جونگکوک بخوام تا مادرمو پیدا کنه !
هیچ دوست ندارم دیگه تنهاش بزارم .
دلم براش خیلی تنگ شده .
تا ظهر تو اتاق کتاب خوندمو خودمو تو باغ سرگرم کردم .
تنها تو این عمارت درندشت خیلی ترسناکه !!
مخصوصا خدمتکارش عین برج زهرمار می مونه !
سرگرم خوندنِ کتاب بودم که صدای بلند سیوان تو سالن اومد
بلند داشت صدام میزد ، کتابو کنار کنسول گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم !
خسته بغلش کردم روی موهاشو بوسیدم
+مهد چطور بود ؟
سرشو تو سینه م قایم کرد
~خیلی خوب بود
_بغلش نکن سنگینه !
به توجه به حرف جونگکوک رفتم رو مبل نشستم .
سیوان رو پاهام گذاشتم
+خب تعریف کن ببینم امروز چیکارا کردین
۹۹۵
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.