منشی کوک چشه پارت ۳
منشی کوک چشه پارت ۳
در زدم رفتم داخل. سلام کردم. تا اومدم چیزی بگم. کلی کار. ریخت سرم. داشتم انجام میدادم.
ویو کوک:
ا.ت اومد داخل. خیلی خوشگل تر شده. هر لحظه خودمو کنترل می کنم که نرم ببوسمش. اما باید بهش اعتراف کنم.
ویو ا.ت:
داشتم کارامو انجام میدادم که هی کوک بهم نزدیک میشد منم بلند شدم مثلا نمیدونم. که صدام زد. وایسادم.بهش نگاه میکردم. میومد هی سمتم. منم میرفتم عقب. که یهو پام به مبل گیر کرد داشتم می افتادم که کمرمو گرفت و نیفتادم. نگاهمون بهم گره خورد.
کوک: ا.ت.......... میخوام یه چیزی بهت بگم. من...... دوست دارم. خیلی دوست دارم.
ا.ت: منم باید یه چیزی بگم. چیزه....... منم............
تا خواستم چیزی بگم. یکی در زد. سریع از هم جدا شدیم. بر خرمگس معرکه لعنت.
یه مرده اومد گفت پدرتون تشریف اوردن. یک دفعه پدر کوک اومد تو. یا ابلفضل.
هردو سلام کردیم. یه تعظیم کوتاهی هم کردیم. چه خفی داره.
پ.ک: سلام پسرم. شما؟
از این موقیعت سو استفاده کردم.
ا.ت: من دستیارشون هستم و......
پ.ک: و........
ا.ت: دوست دختر کوک هم هستم
ویو کوک:
وقتی ا.ت اینو گفت خیلی خوشحال شدم. پس یعنی اونم من رو دوست داره. اوه مای گاد.
بعد یهو دستمو گرفت. منم دستشو گرفتم.
پ.ک: دخترم از پسرم خوب مراقبت کن.
ا.ت: چشم.
پ.ک: پس امشب شام بیاین خونه ما و با مادر کوک هم آشنا شو.
ا.ت: من مشکلی ندارم. تو چی؟
کوک: نه مشکلی ندارم.
پ.ک: من دیگه میرم.
پدر کوک رفتش بیرون.
کوک: پس دیگه دوست دخترمی.
ا.ت: اره.
بعد هی میومد نزدیکم منم دیگه عقب نمیرفتم.
کوک یه میلی صورتم بود. نفسش به صورتم میخورد.
کوک: یعنی الان تو من و دوست داری. لبخند شیطانی.
ا.ت: اره. خیلی قطعی و محکم. من خیلی دوست دارم.
نفهمیدم چی شد که بهو لباشو گذاشت رو ی لبام. منم همراهی میکردم. اونم کمرمو گرفت. اروم دستشو حرکت میداد. منم دستمو دور گردنش حلقه کردم. بعد پنج مین ازم جدا شد من سرمو از خجالت دادم پایین.
کوک: الان خجالت کشیدی؟ با خنده 😂
ا.ت: اره
بعد گونمو بوسید.
کوک: تو برو خونه لباست و عوض کن ادرس بده من بیام دنبالت.
ا.ت: باشه.
بعد رفتم خونه. به مامانم هم گفتم. مامانم خیلی ذوق کرد.
هوفففففففففف. چی بپوشم.
بزار ببینم. لباسام و دراوردم یکی رو انتخاب کردم پوشیدم. ارایشم کردم.(لباس اسلاید دو ارایش اسلایدسه )
خیلی خوشگل شدم واو.
......................................
در زدم رفتم داخل. سلام کردم. تا اومدم چیزی بگم. کلی کار. ریخت سرم. داشتم انجام میدادم.
ویو کوک:
ا.ت اومد داخل. خیلی خوشگل تر شده. هر لحظه خودمو کنترل می کنم که نرم ببوسمش. اما باید بهش اعتراف کنم.
ویو ا.ت:
داشتم کارامو انجام میدادم که هی کوک بهم نزدیک میشد منم بلند شدم مثلا نمیدونم. که صدام زد. وایسادم.بهش نگاه میکردم. میومد هی سمتم. منم میرفتم عقب. که یهو پام به مبل گیر کرد داشتم می افتادم که کمرمو گرفت و نیفتادم. نگاهمون بهم گره خورد.
کوک: ا.ت.......... میخوام یه چیزی بهت بگم. من...... دوست دارم. خیلی دوست دارم.
ا.ت: منم باید یه چیزی بگم. چیزه....... منم............
تا خواستم چیزی بگم. یکی در زد. سریع از هم جدا شدیم. بر خرمگس معرکه لعنت.
یه مرده اومد گفت پدرتون تشریف اوردن. یک دفعه پدر کوک اومد تو. یا ابلفضل.
هردو سلام کردیم. یه تعظیم کوتاهی هم کردیم. چه خفی داره.
پ.ک: سلام پسرم. شما؟
از این موقیعت سو استفاده کردم.
ا.ت: من دستیارشون هستم و......
پ.ک: و........
ا.ت: دوست دختر کوک هم هستم
ویو کوک:
وقتی ا.ت اینو گفت خیلی خوشحال شدم. پس یعنی اونم من رو دوست داره. اوه مای گاد.
بعد یهو دستمو گرفت. منم دستشو گرفتم.
پ.ک: دخترم از پسرم خوب مراقبت کن.
ا.ت: چشم.
پ.ک: پس امشب شام بیاین خونه ما و با مادر کوک هم آشنا شو.
ا.ت: من مشکلی ندارم. تو چی؟
کوک: نه مشکلی ندارم.
پ.ک: من دیگه میرم.
پدر کوک رفتش بیرون.
کوک: پس دیگه دوست دخترمی.
ا.ت: اره.
بعد هی میومد نزدیکم منم دیگه عقب نمیرفتم.
کوک یه میلی صورتم بود. نفسش به صورتم میخورد.
کوک: یعنی الان تو من و دوست داری. لبخند شیطانی.
ا.ت: اره. خیلی قطعی و محکم. من خیلی دوست دارم.
نفهمیدم چی شد که بهو لباشو گذاشت رو ی لبام. منم همراهی میکردم. اونم کمرمو گرفت. اروم دستشو حرکت میداد. منم دستمو دور گردنش حلقه کردم. بعد پنج مین ازم جدا شد من سرمو از خجالت دادم پایین.
کوک: الان خجالت کشیدی؟ با خنده 😂
ا.ت: اره
بعد گونمو بوسید.
کوک: تو برو خونه لباست و عوض کن ادرس بده من بیام دنبالت.
ا.ت: باشه.
بعد رفتم خونه. به مامانم هم گفتم. مامانم خیلی ذوق کرد.
هوفففففففففف. چی بپوشم.
بزار ببینم. لباسام و دراوردم یکی رو انتخاب کردم پوشیدم. ارایشم کردم.(لباس اسلاید دو ارایش اسلایدسه )
خیلی خوشگل شدم واو.
......................................
۳.۵k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.