PART ²⁰
𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒚𝒐𝒖
راوی: بعد از اینکه حرفاش تموم شد سرشو سمت صورت ا/ت خم کرد و بوسیدش.....!!
ا/ت با دستاش به سینه یونگی ضربه میزد و میخواست که ازش جداشه ، بعد از اینکه جدا شد...
ا/ت: چیکار داری میکنی
یونگی: ا/ت من ، نمیخواستم این جوری شه.
ا/ت: لطفا برو یونگی
یونگی: چرا قبولم نمیکنی؟
ا/ت: یونگی...! تو خودت خوب میدونی من چرا از کوک جدا شدم بخاطر اینکه دوسش دارم ، من اونو دوست دارم ، عاشقشم
یونگی: خب منم عاشقتم ، عاشق تو عاشق اون چشمات که وقتی نگاهم میکنی قلبم یه جوری تند میزنه که احساس میکنم میخواد از جاش کنده شه ، من بدون تو نمیتونم چرا نمیخوای اینو بفهمی....؟!
چرا هیچ کس درکم نمیکنه (داد)
ا/ت: خواهش میکنم یونگی ، آروم باش (هییس)
یونگی: الان چهار ماه گذشته ، چهار ما از اون اتفاق فاکی گذشته و تو هنوز درگیر اونی ، کسی که حتی سعی نکرد نزاره عشقش به همین سادگی ترکش کنه ، ا/ت اینو بفهم تو برای کوک یه هوس بودی ...
راوی: حرفش با سیلی که از طرف ا/ت خورد قطع شد
پلکاشو بست و نفسشو تو سینه حبس کرد تا بلکه یکم از عصبانیتش کم بشه.
وقتی که نفس زندانی شدشو با حرص خالی کرد بدون گفتن چیزی از اونجا رفت.
◆◇◇◇◇◇◆
یونگی: گندش بزنن (کلید نداره ، زنگ خونه رو زد)
جین: کیه
یونگی: باز کن....منم
جین: بیا تو (درو باز کرد)
.......
جین: سلام ،کجا بودی؟
یونگی: .......سلام
جین: هی یونگی ، حالت خوبه
یونگی: ولم کن جین الان اصن حوصله ندارم
جین: اگه خواستی میتونی به من بگی که چیشده
یونگی: ممنون هیونگ
جین: برو یکم استراحت کن.
راوی: داشت میرفت سمت اتاقش که با جونگکوک مواجه شد.
جونگکوک: سلام هیونگ
راوی: یونگی بدون اینکه چیزی بگه یه تنه با کوک زد و از کنارش رد شد.
جونگکوک: یونگی حالش خوب بود؟
جین: به چه عجب شما از اتاق بیرون اومدید
جونگکوک: یونگی چش بود ، انگار از دست من ناراحته
جین: نمیدونم به قول جیمین اینجا همه عاشقن
•ادامه دارد•
▪︎همیشه با تو▪︎
راوی: بعد از اینکه حرفاش تموم شد سرشو سمت صورت ا/ت خم کرد و بوسیدش.....!!
ا/ت با دستاش به سینه یونگی ضربه میزد و میخواست که ازش جداشه ، بعد از اینکه جدا شد...
ا/ت: چیکار داری میکنی
یونگی: ا/ت من ، نمیخواستم این جوری شه.
ا/ت: لطفا برو یونگی
یونگی: چرا قبولم نمیکنی؟
ا/ت: یونگی...! تو خودت خوب میدونی من چرا از کوک جدا شدم بخاطر اینکه دوسش دارم ، من اونو دوست دارم ، عاشقشم
یونگی: خب منم عاشقتم ، عاشق تو عاشق اون چشمات که وقتی نگاهم میکنی قلبم یه جوری تند میزنه که احساس میکنم میخواد از جاش کنده شه ، من بدون تو نمیتونم چرا نمیخوای اینو بفهمی....؟!
چرا هیچ کس درکم نمیکنه (داد)
ا/ت: خواهش میکنم یونگی ، آروم باش (هییس)
یونگی: الان چهار ماه گذشته ، چهار ما از اون اتفاق فاکی گذشته و تو هنوز درگیر اونی ، کسی که حتی سعی نکرد نزاره عشقش به همین سادگی ترکش کنه ، ا/ت اینو بفهم تو برای کوک یه هوس بودی ...
راوی: حرفش با سیلی که از طرف ا/ت خورد قطع شد
پلکاشو بست و نفسشو تو سینه حبس کرد تا بلکه یکم از عصبانیتش کم بشه.
وقتی که نفس زندانی شدشو با حرص خالی کرد بدون گفتن چیزی از اونجا رفت.
◆◇◇◇◇◇◆
یونگی: گندش بزنن (کلید نداره ، زنگ خونه رو زد)
جین: کیه
یونگی: باز کن....منم
جین: بیا تو (درو باز کرد)
.......
جین: سلام ،کجا بودی؟
یونگی: .......سلام
جین: هی یونگی ، حالت خوبه
یونگی: ولم کن جین الان اصن حوصله ندارم
جین: اگه خواستی میتونی به من بگی که چیشده
یونگی: ممنون هیونگ
جین: برو یکم استراحت کن.
راوی: داشت میرفت سمت اتاقش که با جونگکوک مواجه شد.
جونگکوک: سلام هیونگ
راوی: یونگی بدون اینکه چیزی بگه یه تنه با کوک زد و از کنارش رد شد.
جونگکوک: یونگی حالش خوب بود؟
جین: به چه عجب شما از اتاق بیرون اومدید
جونگکوک: یونگی چش بود ، انگار از دست من ناراحته
جین: نمیدونم به قول جیمین اینجا همه عاشقن
•ادامه دارد•
▪︎همیشه با تو▪︎
۱۸.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.