پارت ۴
ات ویو
بعد کارای مرخصیم
راه افتادیم ذهنم خیلی درگیر بود یعنی باید تا آخر عمرم
با نگرانی که نکنه امروز بمیرم زندگی کنم
توی فکر بودم که با وایسادن ماشین به خودم اومدم و پیاده شدم رفتیم داخل عمارت
ات:جی هوپ میتونم باهات حرف بزنم
جی هوپ :آره
ات:وقتی فهمیدم مافیایی خیلی شوکه شدم الانم که داریم بچه دار میشیم و
یه خواهش ازت دارم این کارو بزار کنار
من نمی خوام هر روز نگران این باشم که شاید یکی از اعضای خانوادم بمیرن
جی هوپ:ات من نمی تونم این کارو بزارم کنار دیگه هم همچین خواهشی نکن
ات:ولی..
جی هوپ :ولی بی ولی
اینو گفت و رفت
ات که اینطوریه یه کاری میکنم که تا ابد توی ذهنت بمونه
رفتم روی تخت نشستم و منتظر ناهار شدم
چند ساعت بعد
خدمتکار :اینم غذاتون چیزه دیگه خواستین صدام کنید
ات :خوبه میتونی بری
تا رفت سریع چاقویی که قایم کردمو براداشتم میخواستم
بکنمش توی شکمم که خدمکار اومد تو
با دیدن من جیغ زد
جی هوپ ویو
داشتم کارامو انجام می دادم
که یهو صدای جیغ اومد از اتاق ات بود
سریع رفتم تو اتاقش که دیدم چاقو رو روی شکمش گذاشته
جی هوپ:ات اون چاقو رو بده به من اینکارو نکن
تا اومد حرفی بزنه سریع چاقو رو ازش گرفتم
جی هوپ :اتاقو بگردین
و تو هم توی اتاق من می مونی
جی هوپ ویو
به زور کشوندمش و بردمش توی سالن
ات:ولم کن من این زندگیو نمی خوام یا بزار برم یا منو بکش
جی هوپ
تا اینو گفت عصبانی شدم و روش اسلحه کشیدم
ات:بزن دیگه منتظر چی هستی بزن
جی هوپ :چشمامو بستم وتا خواستم شلیک کنم یکی اسلحه رو کشید
یونگی :جی هوپ دیوونه شدی این چه کاریه میکنی
ات خوبی بیا تورو ببرم توی اتاقت
اتو بردم تو اتاق
ات:باورم نمی شد ..داشت شلیک میکرد اگه نمیرسیدی الان ما مرده بودیم
یونگی :منظورت از ما چیه
ات: من باردارم
یونگی : راست میگی ؟
ات: آره
تا اینو گفتم یونگی از اتاق خارج شد
یونگی ویو
سریع رفتم پیش جی هوپ
یونگی : تو چت شده پسر انقدر دوونه شدی که میخواستی ات و بچت رو بکشی
جی هوپ :من..... من دست خودم نبود خیلی عصبانی بودم
یونگی : من و پسرا یه مدت اینجا میمونیم تا وقتی عقلت سرجاش بیاد
یونگی زنگ زد به پسرا و گفت سریع بیاین خونه جی هوپ
شرطا
۱۰ تا لایک
۱۰ تا کامنت
بعد کارای مرخصیم
راه افتادیم ذهنم خیلی درگیر بود یعنی باید تا آخر عمرم
با نگرانی که نکنه امروز بمیرم زندگی کنم
توی فکر بودم که با وایسادن ماشین به خودم اومدم و پیاده شدم رفتیم داخل عمارت
ات:جی هوپ میتونم باهات حرف بزنم
جی هوپ :آره
ات:وقتی فهمیدم مافیایی خیلی شوکه شدم الانم که داریم بچه دار میشیم و
یه خواهش ازت دارم این کارو بزار کنار
من نمی خوام هر روز نگران این باشم که شاید یکی از اعضای خانوادم بمیرن
جی هوپ:ات من نمی تونم این کارو بزارم کنار دیگه هم همچین خواهشی نکن
ات:ولی..
جی هوپ :ولی بی ولی
اینو گفت و رفت
ات که اینطوریه یه کاری میکنم که تا ابد توی ذهنت بمونه
رفتم روی تخت نشستم و منتظر ناهار شدم
چند ساعت بعد
خدمتکار :اینم غذاتون چیزه دیگه خواستین صدام کنید
ات :خوبه میتونی بری
تا رفت سریع چاقویی که قایم کردمو براداشتم میخواستم
بکنمش توی شکمم که خدمکار اومد تو
با دیدن من جیغ زد
جی هوپ ویو
داشتم کارامو انجام می دادم
که یهو صدای جیغ اومد از اتاق ات بود
سریع رفتم تو اتاقش که دیدم چاقو رو روی شکمش گذاشته
جی هوپ:ات اون چاقو رو بده به من اینکارو نکن
تا اومد حرفی بزنه سریع چاقو رو ازش گرفتم
جی هوپ :اتاقو بگردین
و تو هم توی اتاق من می مونی
جی هوپ ویو
به زور کشوندمش و بردمش توی سالن
ات:ولم کن من این زندگیو نمی خوام یا بزار برم یا منو بکش
جی هوپ
تا اینو گفت عصبانی شدم و روش اسلحه کشیدم
ات:بزن دیگه منتظر چی هستی بزن
جی هوپ :چشمامو بستم وتا خواستم شلیک کنم یکی اسلحه رو کشید
یونگی :جی هوپ دیوونه شدی این چه کاریه میکنی
ات خوبی بیا تورو ببرم توی اتاقت
اتو بردم تو اتاق
ات:باورم نمی شد ..داشت شلیک میکرد اگه نمیرسیدی الان ما مرده بودیم
یونگی :منظورت از ما چیه
ات: من باردارم
یونگی : راست میگی ؟
ات: آره
تا اینو گفتم یونگی از اتاق خارج شد
یونگی ویو
سریع رفتم پیش جی هوپ
یونگی : تو چت شده پسر انقدر دوونه شدی که میخواستی ات و بچت رو بکشی
جی هوپ :من..... من دست خودم نبود خیلی عصبانی بودم
یونگی : من و پسرا یه مدت اینجا میمونیم تا وقتی عقلت سرجاش بیاد
یونگی زنگ زد به پسرا و گفت سریع بیاین خونه جی هوپ
شرطا
۱۰ تا لایک
۱۰ تا کامنت
۳۴.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.