ازدواج اجباری صفحه آخر پارت ۲۱ (آخر)
______________
*پرش زمانی به ۲ ماه بعد*
ویو نامجون
بلاخره تمومش کردم مجسمه ا/ت و من ا/ت من دارم میام پیشت
رفتم بالا و تیغ رو گذاشتم رو دستم و تموم ا/ت بلاخره دوباره میبینمت🥲
ویو ادمین
بعد از اون قضیه تهیونگ و کوک میان خونه ی نامجون ولی میبینه کسی جواب نمیده و کوک در رو میشکنه که میبنیه نامجون...... یه برگه میبینه روش نوشته بود مجسمه هامون رو جدا نکن
تهیونگ زد آمبولانس و کوک هم رفت پایین زیر زمین و میبینه از خودشون یه مجسمه ساخته که دست هم رو گرفتن و لبخند میزنن وقتی آمبولانس ها اومدن دیر شده بود
تهیونگ و کوک تصمیم گرفتن یه کتاب بنویسن از زندگی این دونفر به نام ازدواج اجباری تهیونگ نویسنده اش و کوک نقاش و عکاسش
برای اون مجسمه ها هم یه افسانه ساختن میگن اگه این ها رو از هم جدا کنی روز بعدش این دو دوباره همن و کسی که اون ها رو جدا کرده بود دیگه زنده نبود
______________
بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه و بگم خودمم سرش بغضم گرفت🥺😭😭😭😭
بعد یه سوال بازم فیک بزارم یا فعلا فقط فیک کوک رو بنویسم؟
*پرش زمانی به ۲ ماه بعد*
ویو نامجون
بلاخره تمومش کردم مجسمه ا/ت و من ا/ت من دارم میام پیشت
رفتم بالا و تیغ رو گذاشتم رو دستم و تموم ا/ت بلاخره دوباره میبینمت🥲
ویو ادمین
بعد از اون قضیه تهیونگ و کوک میان خونه ی نامجون ولی میبینه کسی جواب نمیده و کوک در رو میشکنه که میبنیه نامجون...... یه برگه میبینه روش نوشته بود مجسمه هامون رو جدا نکن
تهیونگ زد آمبولانس و کوک هم رفت پایین زیر زمین و میبینه از خودشون یه مجسمه ساخته که دست هم رو گرفتن و لبخند میزنن وقتی آمبولانس ها اومدن دیر شده بود
تهیونگ و کوک تصمیم گرفتن یه کتاب بنویسن از زندگی این دونفر به نام ازدواج اجباری تهیونگ نویسنده اش و کوک نقاش و عکاسش
برای اون مجسمه ها هم یه افسانه ساختن میگن اگه این ها رو از هم جدا کنی روز بعدش این دو دوباره همن و کسی که اون ها رو جدا کرده بود دیگه زنده نبود
______________
بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه و بگم خودمم سرش بغضم گرفت🥺😭😭😭😭
بعد یه سوال بازم فیک بزارم یا فعلا فقط فیک کوک رو بنویسم؟
۱۰.۴k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.