قانون عشق p49
گفتم : نه دایی جان من الان شرکتم هایونم این ساعت خوابه
دایی: عاها باشه..اشکالی نداره مواظبش باش دیگه کاری نداری
من: ن به زن دایی سلام برسون خدافظ
چرا هایون خونه دایی نبود و گفته بود اونجاس .....بعد از ظهر باز بهش زنگ میزنم وقتی برگشت ازش میپرسم
ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه بود که از شرکت زدم بیرون ..گوشیمو دراوردم و شماره هایون رو گرفتم
من: سلام عزیزم خوبی کجایی
هایون: سلام خونه بابام دیگه
من: میخوام بیام دنبالت حاضر شو
هایون: ننن لازم نیس بیای خودم میام
من:خب پس واسه شام منتظرتم
هایون: باشه خدافظ
باید بفهمم این دو روز کجا بوده......وقتی رسیدم خونه به سرپرست مین اطلاع دادم ک شام هایون میاد تا شب به کارای شرکت رسیدگی کردم
تا اینکه زنگ خونه ب صدا در اومد بعد چند دیقه هم صدای قدم های هایون که به سمت اتاق خواب میرفت
از اتاق کار زدم بیرون و وارد اونجا شدم. من: به به هایون جان من یادی از ما کرد
اومد جلو و دستاشو دور گردنم حلقه کرد : خیلی دلم برات تنگ شده بود کوکی جونم
متقابلا دستمو رو کمرش گذاشتم : پس چرا زودتر نیومدی
هایون: دیگه نشد بابا اصرار کرد بمونم
من : مطمئنی؟
هایون: اوهوم
من: حالا بعد شام با هم بیشتر حرف میزنیم..الان بیا بریم پایین
شام رو خوردیم و بلاخره زمانی ک منتظرش بودم رسید ..روی تخت دراز کشیده بود و با گوشیش ور میرفت
روی تخت نشستم : هایون ازت یه سوال میپرسم باید راستشو بهم بگی
بدون اینکه سرشو از تو گوشیش بیاره بیرون گفت: خب بگو
من: تو توی این دو روز کجا بودی
هایون: گفتم که خونه بابا
اخمام رفت تو هم: گفتم راستشو بگو ..میدونم خونه دایی نبودی
گوشیشو خاموش کرد و کنار گذاشت: یعنی چی ..خونه بابا بودم دیگه
من: من امروز صب به دایی زنگ زدم ازم حال تو رو پرسید و گفت بهت بگم بهش یه سر بزنی ،پس یعنی اونجا نبودی پپ..کجا بودی؟؟
مضطرب شد : خب ......اصلا به تو چ من کجا بودم .....تو کیه منی بابامی برادرمی شوهرمی وکیل وسیمی ،من چرا باید به تو توضیح بدم کجا بودم ؟؟
کنترل خشم توی صدام دست خودم نبود دیگه: چی داری میگی ما چند وقت دیگه میخوایم ازدواج کنیم .....اون موقع من حق ندارم بفهمم تو کجا بودی
از رو تخت پاشد و خواست بره ک بازوشو گرفتم: تا جواب ندی نمیزارم بری
با کلافگی گفت: خونه دوستم بودم ..راضی شدی حالا ولم کن
دایی: عاها باشه..اشکالی نداره مواظبش باش دیگه کاری نداری
من: ن به زن دایی سلام برسون خدافظ
چرا هایون خونه دایی نبود و گفته بود اونجاس .....بعد از ظهر باز بهش زنگ میزنم وقتی برگشت ازش میپرسم
ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه بود که از شرکت زدم بیرون ..گوشیمو دراوردم و شماره هایون رو گرفتم
من: سلام عزیزم خوبی کجایی
هایون: سلام خونه بابام دیگه
من: میخوام بیام دنبالت حاضر شو
هایون: ننن لازم نیس بیای خودم میام
من:خب پس واسه شام منتظرتم
هایون: باشه خدافظ
باید بفهمم این دو روز کجا بوده......وقتی رسیدم خونه به سرپرست مین اطلاع دادم ک شام هایون میاد تا شب به کارای شرکت رسیدگی کردم
تا اینکه زنگ خونه ب صدا در اومد بعد چند دیقه هم صدای قدم های هایون که به سمت اتاق خواب میرفت
از اتاق کار زدم بیرون و وارد اونجا شدم. من: به به هایون جان من یادی از ما کرد
اومد جلو و دستاشو دور گردنم حلقه کرد : خیلی دلم برات تنگ شده بود کوکی جونم
متقابلا دستمو رو کمرش گذاشتم : پس چرا زودتر نیومدی
هایون: دیگه نشد بابا اصرار کرد بمونم
من : مطمئنی؟
هایون: اوهوم
من: حالا بعد شام با هم بیشتر حرف میزنیم..الان بیا بریم پایین
شام رو خوردیم و بلاخره زمانی ک منتظرش بودم رسید ..روی تخت دراز کشیده بود و با گوشیش ور میرفت
روی تخت نشستم : هایون ازت یه سوال میپرسم باید راستشو بهم بگی
بدون اینکه سرشو از تو گوشیش بیاره بیرون گفت: خب بگو
من: تو توی این دو روز کجا بودی
هایون: گفتم که خونه بابا
اخمام رفت تو هم: گفتم راستشو بگو ..میدونم خونه دایی نبودی
گوشیشو خاموش کرد و کنار گذاشت: یعنی چی ..خونه بابا بودم دیگه
من: من امروز صب به دایی زنگ زدم ازم حال تو رو پرسید و گفت بهت بگم بهش یه سر بزنی ،پس یعنی اونجا نبودی پپ..کجا بودی؟؟
مضطرب شد : خب ......اصلا به تو چ من کجا بودم .....تو کیه منی بابامی برادرمی شوهرمی وکیل وسیمی ،من چرا باید به تو توضیح بدم کجا بودم ؟؟
کنترل خشم توی صدام دست خودم نبود دیگه: چی داری میگی ما چند وقت دیگه میخوایم ازدواج کنیم .....اون موقع من حق ندارم بفهمم تو کجا بودی
از رو تخت پاشد و خواست بره ک بازوشو گرفتم: تا جواب ندی نمیزارم بری
با کلافگی گفت: خونه دوستم بودم ..راضی شدی حالا ولم کن
۶۰.۷k
۲۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.