پارت۶۹😋😋 اوه چقدر رفتیم جلو
از مدرسه تا عشق♥️ پارت ۶۹
دستم جلوی صورتم بود یواشکی انگشتمو میکشیدم کنار سیکس بک هاشو دید میزدم گفتم:نگاه کن ها چه کارا میکنه خوبه منم دیدش نمی زنم یه دفعه بردیا خیلی با اعتماد به نفس گفت:چرا وقتی داری دید میزنی میگی دید نمیزنم؟ من:اِوا من کی دیدت زدم؟ یه دفعه بردیا اومد جلو با دستاش دستمو از صورتم برداشت گفت:منو که نمی تونی با این کارات خر کنی! * من:🙁 یه دفعه پیرهنشو داد دستم **من:این چیه؟! بردیا:بپوش من:چی؟؟ بردیا:نکنه میخوای با این لباس های مدرسه بخوابی؟ من:امم نه نه من دارم میرم بردیا:ساعتو دیدی؟ من:نه! یه نگاه به ساعتم انداختم من:وااایی ساعت ۱ صبحه😳😳 من من باید برم مامانم منو میکشه داشتم یا عجله می رفتم بردیا دستمو گرفت گفت:وایسا من:چی میگی باید برم **بردیا من به مامانت گفتم نمیای **من:چی؟ بردیا:خواب بودی گفتم اینجایی من:جون من! هیچی نگفت مثل جیغ یا فوش دادن؟ احساس له شدن نکردی؟ * بردیا:خوب همشو گفت ولی خوب باید بمونی گذاشته گفتش مواظبت باشم😐*** من:ِآخیشش * بردیا: خوب نمی پوشی من:چیو؟ بردیا:پیرهن من:چیزه این زیادی کوتاهه ولش * بردیا:بابا نترس شلوار تمیزم میدم من:ِآخه *بردیا:آخه نداره وایسا بیارم ))*رفت از کمدش یه شلوار گشاد آورد من:پیرهنم گشاد اینم گشاد زیادی راحت نیست؟ بردیا:حالا تو بپوش / من:باشه)) وایستادم منتظر موندم بردیا از اتاق بره بیرون ولی دیدم نمیره بهم نگاه میکنم با چشم آبرو گفتم:: برو بیرون دیگه **بردیا هم با چشم آبرو گفت:چی؟ دوباره چشم چشم آبرو کردم گفتم:برو دیگه بردیا:چی؟)) دیدم که نمیفهممه عصبی گفتم:برووو بیرون دیگه😤 بردیا:اهان زود با عجله دست و پا چلفتی از اتاق رفت بیرون درم بست ** من :امان از دست پسرا باید بهشون گفت چیکارا کنی😒 ■■■■بردیا:آخه چرا از اتاق منو انداخت بیرون خوبه رلشم نامحرم نیستم☹ بزا ببینم چیکار میکنه یه دفعه خم شد از سوراخ در میخواست ببینه چیکار میکنم ))بردیا:اَح چرا هیچی معلوم نیس بزا خم تر شم ای بابا فقط دستش معلومه واسه ببینم دستشم نیست که پس اون چیه؟ )*یه دفعه درو وا کردم دیدم بردیا مثل جوجه خم شده ** من:چیکار میکنی!؟ بردیا صاف شد گفت:چیزه نرمش میکنم نرمش شبانگاهی😁 من: نرمش؟ شبانگاهی؟🤨 یه دفعه بردیا هولم داد اتاق گفت:آره اره بگیر بخواب با هیجان گفتم:اتاق من کجاست؟😊 بردیا:اینجا من:پس شب بخیر خوابای خوش ببینی داشتم میبردمش بیرون یه دفعه بردیا گفت:منو کجا میبری؟ من:اتاق خودت دیگه * بردیا: اتاق من اینجاس!! من:چی؟** بردیا:این خونه فقط یه اتاق داره چون هیچ کس از اینجا خبر نداره مخصوص خودمه😁 من:نههه😨😨😨 بردیا:اره😋 من:پس تو زمین بخواب🙄 بردیا:چی؟ واقعا داری میگی زمین بخوابم؟ من:آره منم رو تخت بردیا:واقعا که! من:احترام خانوما واجبه😏 بردیا:نگووو رفتم یه پتو یه بالش انداختم زمین گفتم:بفرما بخواب عچقم بردیا:هوووی! من:حرفی نباشه 😡😡 بردیا: اوووف ))))من رفتم رو تخت خوابیدم بردیا بدبختم روی زمین خوابید برگشت طرف من منم طرف اون **بردیا:میدونستی خیلی نامردی! من:آره میدونم😴 بردیا:خیلی بدی☹ من:ب عشقم کشیدم😴 بردیا:واقعا نمیزاری بیام رو تخت☹ من:بگیر بکپ فردا کلی کار داریم هنوز آهنگو نخوندیم😴 بردیا:واقعا ک من از چی حرف میزنم تو از چی میگی؟☹ )))بالشو کشیدم اونور برگشتم اون طرف گفتم: میدونم😴😴شب خوش عشقم من خوابم میاد😴^^^ چند دقیقه گذشت کم مونده بود بخوابم یه دفعه بردیا پرید رو تخت من:چیییی؟؟؟ بردیا خوابیده بود رو تخت چشماشو بسته بود گفت:بخواب عشقم خیلی خوابت مییاد 😴😴
دستم جلوی صورتم بود یواشکی انگشتمو میکشیدم کنار سیکس بک هاشو دید میزدم گفتم:نگاه کن ها چه کارا میکنه خوبه منم دیدش نمی زنم یه دفعه بردیا خیلی با اعتماد به نفس گفت:چرا وقتی داری دید میزنی میگی دید نمیزنم؟ من:اِوا من کی دیدت زدم؟ یه دفعه بردیا اومد جلو با دستاش دستمو از صورتم برداشت گفت:منو که نمی تونی با این کارات خر کنی! * من:🙁 یه دفعه پیرهنشو داد دستم **من:این چیه؟! بردیا:بپوش من:چی؟؟ بردیا:نکنه میخوای با این لباس های مدرسه بخوابی؟ من:امم نه نه من دارم میرم بردیا:ساعتو دیدی؟ من:نه! یه نگاه به ساعتم انداختم من:وااایی ساعت ۱ صبحه😳😳 من من باید برم مامانم منو میکشه داشتم یا عجله می رفتم بردیا دستمو گرفت گفت:وایسا من:چی میگی باید برم **بردیا من به مامانت گفتم نمیای **من:چی؟ بردیا:خواب بودی گفتم اینجایی من:جون من! هیچی نگفت مثل جیغ یا فوش دادن؟ احساس له شدن نکردی؟ * بردیا:خوب همشو گفت ولی خوب باید بمونی گذاشته گفتش مواظبت باشم😐*** من:ِآخیشش * بردیا: خوب نمی پوشی من:چیو؟ بردیا:پیرهن من:چیزه این زیادی کوتاهه ولش * بردیا:بابا نترس شلوار تمیزم میدم من:ِآخه *بردیا:آخه نداره وایسا بیارم ))*رفت از کمدش یه شلوار گشاد آورد من:پیرهنم گشاد اینم گشاد زیادی راحت نیست؟ بردیا:حالا تو بپوش / من:باشه)) وایستادم منتظر موندم بردیا از اتاق بره بیرون ولی دیدم نمیره بهم نگاه میکنم با چشم آبرو گفتم:: برو بیرون دیگه **بردیا هم با چشم آبرو گفت:چی؟ دوباره چشم چشم آبرو کردم گفتم:برو دیگه بردیا:چی؟)) دیدم که نمیفهممه عصبی گفتم:برووو بیرون دیگه😤 بردیا:اهان زود با عجله دست و پا چلفتی از اتاق رفت بیرون درم بست ** من :امان از دست پسرا باید بهشون گفت چیکارا کنی😒 ■■■■بردیا:آخه چرا از اتاق منو انداخت بیرون خوبه رلشم نامحرم نیستم☹ بزا ببینم چیکار میکنه یه دفعه خم شد از سوراخ در میخواست ببینه چیکار میکنم ))بردیا:اَح چرا هیچی معلوم نیس بزا خم تر شم ای بابا فقط دستش معلومه واسه ببینم دستشم نیست که پس اون چیه؟ )*یه دفعه درو وا کردم دیدم بردیا مثل جوجه خم شده ** من:چیکار میکنی!؟ بردیا صاف شد گفت:چیزه نرمش میکنم نرمش شبانگاهی😁 من: نرمش؟ شبانگاهی؟🤨 یه دفعه بردیا هولم داد اتاق گفت:آره اره بگیر بخواب با هیجان گفتم:اتاق من کجاست؟😊 بردیا:اینجا من:پس شب بخیر خوابای خوش ببینی داشتم میبردمش بیرون یه دفعه بردیا گفت:منو کجا میبری؟ من:اتاق خودت دیگه * بردیا: اتاق من اینجاس!! من:چی؟** بردیا:این خونه فقط یه اتاق داره چون هیچ کس از اینجا خبر نداره مخصوص خودمه😁 من:نههه😨😨😨 بردیا:اره😋 من:پس تو زمین بخواب🙄 بردیا:چی؟ واقعا داری میگی زمین بخوابم؟ من:آره منم رو تخت بردیا:واقعا که! من:احترام خانوما واجبه😏 بردیا:نگووو رفتم یه پتو یه بالش انداختم زمین گفتم:بفرما بخواب عچقم بردیا:هوووی! من:حرفی نباشه 😡😡 بردیا: اوووف ))))من رفتم رو تخت خوابیدم بردیا بدبختم روی زمین خوابید برگشت طرف من منم طرف اون **بردیا:میدونستی خیلی نامردی! من:آره میدونم😴 بردیا:خیلی بدی☹ من:ب عشقم کشیدم😴 بردیا:واقعا نمیزاری بیام رو تخت☹ من:بگیر بکپ فردا کلی کار داریم هنوز آهنگو نخوندیم😴 بردیا:واقعا ک من از چی حرف میزنم تو از چی میگی؟☹ )))بالشو کشیدم اونور برگشتم اون طرف گفتم: میدونم😴😴شب خوش عشقم من خوابم میاد😴^^^ چند دقیقه گذشت کم مونده بود بخوابم یه دفعه بردیا پرید رو تخت من:چیییی؟؟؟ بردیا خوابیده بود رو تخت چشماشو بسته بود گفت:بخواب عشقم خیلی خوابت مییاد 😴😴
۷.۴k
۲۶ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.