مافیای شب p³¹
مافیای شب p³¹
ویو نویسنده
رایا توی اتاق رفت و از شدت خسته گی به راحتی خوابش برد،کوک هم نشست و به همراه خوراکی فیلم تماشا میکرد...
(دوساعت بعد، ساعت ۴:۱۱ دقیقه)
ویو رایا
از خواب ناز بلند شدم یه قوسی به کمرم دادم و بلند شدم رفتم یه دوش ²⁰ مینی گرفتم بلکه این کوفتگیِ بدنم و بشوره ببره.یه لباس قشنگ پوشیدم و رفتم پایین(اسلاید دوم)
رایا: کوک...کوک..کجایی؟خوابی؟
که کوک از آشپزخونه سر در آوورد
کوک: عه سلام ...ساعت خواب!
رایا: متلک ننداز واقعا خسته بودم..چیکار میکنی؟،آشپزخونه رو میخوای به فنا بدی؟
کوک: من تا الان کی این کار رو کردم؟
رایا: اوممممم...دقیقا یادم نیست ولی یه بار این کار رو کردی!
کوک: واقعا؟!!...خیلی خوب باشه!
رایا: بهت برخورد..من واقعا معذرت میخوام آقای جئون..عه عه نگا کن آخه،من امروز نگران تو شدم نزاشتم بری سرکار بلکه حالت بد نشه ،بعد اینجوری ازم تشکر میکنی تو؟!! دارم برات کوک!
کوک: خوب حالا...بیا عصرونه..
رایا: اوکی..
رفتم توی آشپزخونه و دوتایی شروع به خوردن عصرانه کردیم
رایا: امشب میخوام برم بار،تو نمیای؟
کوک:بلهههه؟! باررررررر؟ بار کدوم قبرستونه ایه؟!
رایا: یه قبرستون مقدسه و هیچ اجنه ای و شیاطینی هم اونجا نیس؟!!
کوک: بامزه منظورم اینکه که تو با این شکم،با این وضع،با این دوتا بچه، میخوای بری بارررر؟!!
رایا: یک شکمم که یه کوچولو اومده جلو، دو من فقط باردارم، سه این و به تهیونگ بگو نه به من!
کوک: من نمیدونم!
رایا: من از اول گفتم میای یا نه! سوال دیگه اس هم مگه پرسیدم؟!
کوک: خیر..
رایا: خیر برای چی ( ?NO for what)
کوک: من باهات میام بار.
رایا: پس ختم جلسه. بخور سرد شد بابا.
کوک: تو شروع کردی!
رایا: کوک ببین من اصلا حال و حوصله ندارم مخصوصا اگر از خواب پاشده باشم. پس مثل یه آدم عصرونت و بخور.
کوک: واقعا که !!!
رایا: کوک جان من برای اولین بار توی زندگیت به حرف من گوش کن، اوکی؟
کوک: من لال (عههههه خدا نکنه الهی هیترا لال شن.بلا به دور)
رایا: اوهوم.
*ساعت ۸:۳۰)
ویو رایا
ساعت هشت و نیم بود و تهیونگ و جیمین رسیدن خونه رفتن دست و صورتشون و شستن و لباس عوض کردن (اسلاید های بعدی لطفا...)
بعد نشستن...
رایا: تهونگ من با کوک میرم بار!
تهیونگ؛ واتتتتتت...شما هیچ جایی نمیری میشینی خونه!
رایا: چرا؟
تهیونگ: چون حامله ای!
رایا: این شد دلیل؟
تهیونگ: نشد دلیل؟
رایا: ( نه چون میتونی بری شهر لوازم خانگی و .....) چرا من نمیتونم برم بار؟!
تهیونگ: یه بار پرسیدی گفتم...
رایا: من نشنیدم، دوباره بگو.
تهیونگ: چون بارداری خیر سرت.
رایا: ته من حوصله ندارم مثل آدم حرف بین با من.
جیمین: عی بابا چه درگیرینا
رایا و تهیونگ: تو ساکت!
جیمین: من رفتم در افق محو شم (من باخودت ببر)
رایا: من میرم!
تهیونگ: واقعا!...پس دلت..
رایا: پس دلم چی؟
تهیونگ: هیچی بلند فکر کردم!
رایا: خوب شد..کوک کم کم آماده شو.
تهیونگ: خوب ما هم میایم دیگه!
رایا: حاجی واتتتت....تو میخوای بیای چهار ساعت با من سر و کله میزدی؟
تهیونگ: حالا...بریم آماده شیم
توی این یه ربع رفتیم آماده شدیم و رفتیم بار تا اینکه ...
(اسلاید بعدی استایل های رایا،کوک،جیمین،تهیونگ در بار)
ویو نویسنده
رایا توی اتاق رفت و از شدت خسته گی به راحتی خوابش برد،کوک هم نشست و به همراه خوراکی فیلم تماشا میکرد...
(دوساعت بعد، ساعت ۴:۱۱ دقیقه)
ویو رایا
از خواب ناز بلند شدم یه قوسی به کمرم دادم و بلند شدم رفتم یه دوش ²⁰ مینی گرفتم بلکه این کوفتگیِ بدنم و بشوره ببره.یه لباس قشنگ پوشیدم و رفتم پایین(اسلاید دوم)
رایا: کوک...کوک..کجایی؟خوابی؟
که کوک از آشپزخونه سر در آوورد
کوک: عه سلام ...ساعت خواب!
رایا: متلک ننداز واقعا خسته بودم..چیکار میکنی؟،آشپزخونه رو میخوای به فنا بدی؟
کوک: من تا الان کی این کار رو کردم؟
رایا: اوممممم...دقیقا یادم نیست ولی یه بار این کار رو کردی!
کوک: واقعا؟!!...خیلی خوب باشه!
رایا: بهت برخورد..من واقعا معذرت میخوام آقای جئون..عه عه نگا کن آخه،من امروز نگران تو شدم نزاشتم بری سرکار بلکه حالت بد نشه ،بعد اینجوری ازم تشکر میکنی تو؟!! دارم برات کوک!
کوک: خوب حالا...بیا عصرونه..
رایا: اوکی..
رفتم توی آشپزخونه و دوتایی شروع به خوردن عصرانه کردیم
رایا: امشب میخوام برم بار،تو نمیای؟
کوک:بلهههه؟! باررررررر؟ بار کدوم قبرستونه ایه؟!
رایا: یه قبرستون مقدسه و هیچ اجنه ای و شیاطینی هم اونجا نیس؟!!
کوک: بامزه منظورم اینکه که تو با این شکم،با این وضع،با این دوتا بچه، میخوای بری بارررر؟!!
رایا: یک شکمم که یه کوچولو اومده جلو، دو من فقط باردارم، سه این و به تهیونگ بگو نه به من!
کوک: من نمیدونم!
رایا: من از اول گفتم میای یا نه! سوال دیگه اس هم مگه پرسیدم؟!
کوک: خیر..
رایا: خیر برای چی ( ?NO for what)
کوک: من باهات میام بار.
رایا: پس ختم جلسه. بخور سرد شد بابا.
کوک: تو شروع کردی!
رایا: کوک ببین من اصلا حال و حوصله ندارم مخصوصا اگر از خواب پاشده باشم. پس مثل یه آدم عصرونت و بخور.
کوک: واقعا که !!!
رایا: کوک جان من برای اولین بار توی زندگیت به حرف من گوش کن، اوکی؟
کوک: من لال (عههههه خدا نکنه الهی هیترا لال شن.بلا به دور)
رایا: اوهوم.
*ساعت ۸:۳۰)
ویو رایا
ساعت هشت و نیم بود و تهیونگ و جیمین رسیدن خونه رفتن دست و صورتشون و شستن و لباس عوض کردن (اسلاید های بعدی لطفا...)
بعد نشستن...
رایا: تهونگ من با کوک میرم بار!
تهیونگ؛ واتتتتتت...شما هیچ جایی نمیری میشینی خونه!
رایا: چرا؟
تهیونگ: چون حامله ای!
رایا: این شد دلیل؟
تهیونگ: نشد دلیل؟
رایا: ( نه چون میتونی بری شهر لوازم خانگی و .....) چرا من نمیتونم برم بار؟!
تهیونگ: یه بار پرسیدی گفتم...
رایا: من نشنیدم، دوباره بگو.
تهیونگ: چون بارداری خیر سرت.
رایا: ته من حوصله ندارم مثل آدم حرف بین با من.
جیمین: عی بابا چه درگیرینا
رایا و تهیونگ: تو ساکت!
جیمین: من رفتم در افق محو شم (من باخودت ببر)
رایا: من میرم!
تهیونگ: واقعا!...پس دلت..
رایا: پس دلم چی؟
تهیونگ: هیچی بلند فکر کردم!
رایا: خوب شد..کوک کم کم آماده شو.
تهیونگ: خوب ما هم میایم دیگه!
رایا: حاجی واتتتت....تو میخوای بیای چهار ساعت با من سر و کله میزدی؟
تهیونگ: حالا...بریم آماده شیم
توی این یه ربع رفتیم آماده شدیم و رفتیم بار تا اینکه ...
(اسلاید بعدی استایل های رایا،کوک،جیمین،تهیونگ در بار)
۴.۸k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.