رمان انتظار پارت ۵
به مهشاد گفتم ناهار درس کنه نکرد قرار شد که از بیرون سفارش بدیم چون مهشاد قبول نکرد درس کنه قرار شد مهشاد حساب کنه 😁😑
اری : میخواید من حساب کنم ؟؟؟؟؟؟
دیا : نع 🤬🤬🤬( با اعصبانیت )
مهراب: من حساب کنم (به شوخی آخه از این کارا بلد نی )
مهشاد : نه مرسی نمیخواد من حساب میکنم 🙂🙃
دیا : آره مهشاد حساب میکنه 🤭🤭🤭
مهشاد : 🤨🤨🤨🤨🤨🤨😐😐😐😐😑😑😑😶😶😶
دیا : خوب به من چه !!!!!!!؟؟؟؟
اری : وای چقد شما دوتا کل کل میکنید !
مهراب : دیگه چه کنیم
صدا زنگ آیفون اومد...
مهشاد : دیانا برو غذا رو بگیر ...کارت منم ببر
اری : نه نمیخواد من میرم خوب نیست دختر بره ( غیرتی شد 🤭🤭🤭)
مهراب : اوووووووووووووو
اری : درد
مهشاد : ارسلان بیا کارتمو ببر
ارسلان رفت بگیره که مهراب گفت تو نمیخواد بگیری من میگیرم
اری : اصن نمیخواد با کارت خودم حساب میکنم
مهشاد: باشه
دیا : 🤬🤬🤬🤬🤬🤬👿👿👿
رفت حساب کنه ؟؟؟
مهراب : آره 🤣🤣
اری رفت پایین غذا رو آورد
اری : مهشاد کارتتو بدع😅😅
مهشاد : برا چی مگه حساب نکردی ؟
اری : کارت نیاوردم 🙃😶😶😶😑😑
مهشاد : بیا 😒
دیا : آخ جووووووون 😍😍😘😘😀😃
خماری خوش بگذره ❤❤❤❤
اری : میخواید من حساب کنم ؟؟؟؟؟؟
دیا : نع 🤬🤬🤬( با اعصبانیت )
مهراب: من حساب کنم (به شوخی آخه از این کارا بلد نی )
مهشاد : نه مرسی نمیخواد من حساب میکنم 🙂🙃
دیا : آره مهشاد حساب میکنه 🤭🤭🤭
مهشاد : 🤨🤨🤨🤨🤨🤨😐😐😐😐😑😑😑😶😶😶
دیا : خوب به من چه !!!!!!!؟؟؟؟
اری : وای چقد شما دوتا کل کل میکنید !
مهراب : دیگه چه کنیم
صدا زنگ آیفون اومد...
مهشاد : دیانا برو غذا رو بگیر ...کارت منم ببر
اری : نه نمیخواد من میرم خوب نیست دختر بره ( غیرتی شد 🤭🤭🤭)
مهراب : اوووووووووووووو
اری : درد
مهشاد : ارسلان بیا کارتمو ببر
ارسلان رفت بگیره که مهراب گفت تو نمیخواد بگیری من میگیرم
اری : اصن نمیخواد با کارت خودم حساب میکنم
مهشاد: باشه
دیا : 🤬🤬🤬🤬🤬🤬👿👿👿
رفت حساب کنه ؟؟؟
مهراب : آره 🤣🤣
اری رفت پایین غذا رو آورد
اری : مهشاد کارتتو بدع😅😅
مهشاد : برا چی مگه حساب نکردی ؟
اری : کارت نیاوردم 🙃😶😶😶😑😑
مهشاد : بیا 😒
دیا : آخ جووووووون 😍😍😘😘😀😃
خماری خوش بگذره ❤❤❤❤
۱۵.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.