پارت نهم
سرم و که چرخوندم یه دفعه با دو تا چشم مغرور بر خوردم ماتش مونده بودم مطمین بودم لنز گذاشته اونم همونجوری داشت منو بررسی میکرد با حس کردن دردی رو دستم به خودم اومدم اخم کردم سرمو چرخوندم سمت ایدا من:چته چرا میزنی ایدا:یعنی چی چته خوردی پسر مردمو من:مرض اون دوتا پسر اومدن نشستن پشت ما چون جای خالی فقط پشت ما بود یه ذره که گذشت در کلاس باز شد دوتا دختر ازون جلفا اومدن تو ایناهم جدیدن چون تا حالا ندیدمشون اون دوتا همین که چشمشون افتاد به همون دوتا پسر چشماشون یه برقی زد فقط باید ببینی بعد شروع کردن عین میمون راه رفتن باسنشونم عین هندونه بالا پایین میشد من که از تشبیه هم خندم گرفته بود بلند زدم زیر خنده ایدا با تعجب نگام کرد اون دوتا دخترم فکر کنم فهمیدن دارم به اونا میخندم هر دو تاشون چشماشونو چپول کردن یا همون چشم غره خودمون که من خندم شدت گرفت همیجور که میخندیدم با زور به ایدا هم گفتم مثل اینکه اون دوتا پسر تازه وارد صدای منو شنیدن اوناهم زدن زیر خنده ایدا هم داشت میخندید کم کم خنده هامون قطع شد همون پسره دوستش گفت:دختر خیلی باحالی من فقط در جوابش گفتم ممنون پارت بعدی
۴.۵k
۲۶ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.