پارت ۲۸ من خیانت نکردم
ات ویو
فردا منو کوک باهم عروسی میکنیم خیلی خوشحال که امید زندگیم رو پیدا کردم خیلی برای فردا استرس دارم نمیدونم شاید یه چیزی درست نیست ولی نباید لفظ بیام وگرنه اتفاق میفته
(شب )
کوک ویو
شب بود دل تو دلم نبود برای فردا چون دوباره به عشقم میرسم همینجوری نشسته بودم ژل زده بودم به ساعت و ثانیه هاش رو میشمردم ای بابا چرا ساعت نمیگذره دلم برای آت تنگ شده پس تصمیم گرفتم زنگ بزنم بهش بعد از چند ثانیه برداشت
کوک: سلام عشم خوبی
ات: مرسی کوکی تو خوبی
کوک:بدون تو نه ولی با تو اره
ات:(خنده )چیکار میکنی ؟
کوک:هیچی نشستم دارم ساعت و نگاه میکنم وقت بگذره بتونم ببینمت هوم تو چی ؟
ات:من بدتر از توهم راستی کوک
کوک:جانم؟
ات:میگم که به نظرت فردا به خوبی تموم میشه؟
کوک :چرا باید به خوبی تموم نشه ؟
ات:نمیدونم
کوک: نه بابا عزیزم ناراحت نباش فردا به خوبی تموم میشه و میام پیشت عزیزم 😈
ات:کوک انقدر منحرف نباش
کوک: آه باشه بابا
ات:پس کاش زودتر فردا بشه
کوک:راستی برنامت برای فردا چیه ؟
ات:خب راستش ساعت ۶ میرم آرایشگاه تا ۸ تموم میشه بعدش تو باید بیای دنبالم بریم برای عکاسی و بعد ساعت ۷ میریم سالن عروسی و تموم
کوک:بعد خودت تنهایی فکر کردی
ات:(خنده) اااا تیکه ننداز وگرنه زنت نمیشم
کوک :منو تهدید میکنی الان ؟
ات:اره یجوراییی
کوک:باشه فردا شب که حسابت رو رسیدم اون موقع زبون داشته باش
ات:نه گوه خوردم
کوک :دیگه خود دانی
ات:گگگگ
کوک :میگم دیر وقته بریم بخوابیم فردا باید زود بلند شیم پی ساعت ۸ که کارت تموم شد بهم زنگ بزن بگو که بیام دنبالت
ات:باشه کوکی جونم کاری نداری
کوک :نه عزیزم برو بخواب شب بخیر
ات:شب بخیر خدافظ
کوک :خدافظ
ات ویو
گوشی قط کردم رفتم تو آشپز خونه یه لیوان اب خوردم دوباره اومدم بالا و گرفتم خوابیدم
(صبح)
.........................
(خماری )
(۳۵ لایک)
(۳۵ کامنت )
فردا منو کوک باهم عروسی میکنیم خیلی خوشحال که امید زندگیم رو پیدا کردم خیلی برای فردا استرس دارم نمیدونم شاید یه چیزی درست نیست ولی نباید لفظ بیام وگرنه اتفاق میفته
(شب )
کوک ویو
شب بود دل تو دلم نبود برای فردا چون دوباره به عشقم میرسم همینجوری نشسته بودم ژل زده بودم به ساعت و ثانیه هاش رو میشمردم ای بابا چرا ساعت نمیگذره دلم برای آت تنگ شده پس تصمیم گرفتم زنگ بزنم بهش بعد از چند ثانیه برداشت
کوک: سلام عشم خوبی
ات: مرسی کوکی تو خوبی
کوک:بدون تو نه ولی با تو اره
ات:(خنده )چیکار میکنی ؟
کوک:هیچی نشستم دارم ساعت و نگاه میکنم وقت بگذره بتونم ببینمت هوم تو چی ؟
ات:من بدتر از توهم راستی کوک
کوک:جانم؟
ات:میگم که به نظرت فردا به خوبی تموم میشه؟
کوک :چرا باید به خوبی تموم نشه ؟
ات:نمیدونم
کوک: نه بابا عزیزم ناراحت نباش فردا به خوبی تموم میشه و میام پیشت عزیزم 😈
ات:کوک انقدر منحرف نباش
کوک: آه باشه بابا
ات:پس کاش زودتر فردا بشه
کوک:راستی برنامت برای فردا چیه ؟
ات:خب راستش ساعت ۶ میرم آرایشگاه تا ۸ تموم میشه بعدش تو باید بیای دنبالم بریم برای عکاسی و بعد ساعت ۷ میریم سالن عروسی و تموم
کوک:بعد خودت تنهایی فکر کردی
ات:(خنده) اااا تیکه ننداز وگرنه زنت نمیشم
کوک :منو تهدید میکنی الان ؟
ات:اره یجوراییی
کوک:باشه فردا شب که حسابت رو رسیدم اون موقع زبون داشته باش
ات:نه گوه خوردم
کوک :دیگه خود دانی
ات:گگگگ
کوک :میگم دیر وقته بریم بخوابیم فردا باید زود بلند شیم پی ساعت ۸ که کارت تموم شد بهم زنگ بزن بگو که بیام دنبالت
ات:باشه کوکی جونم کاری نداری
کوک :نه عزیزم برو بخواب شب بخیر
ات:شب بخیر خدافظ
کوک :خدافظ
ات ویو
گوشی قط کردم رفتم تو آشپز خونه یه لیوان اب خوردم دوباره اومدم بالا و گرفتم خوابیدم
(صبح)
.........................
(خماری )
(۳۵ لایک)
(۳۵ کامنت )
۲۳.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.