چندپارتی بی تی اس
وقتی عضو هشتمی و از شوگا خوشت میاد
و یه روز میرین مراسم و گروه شما میبره و.......
(رو هم کراشین و همو دوست دارین ولی نمیدونین)
Part3
شوگا روشو سمت من کرد
شوگا:ات خوبی؟؟چیزیت نشد که؟؟این عو..ضی کاری باهات کرد؟؟
ات ویو:از ترس و استرس نمیتونستم جیزی بگم زبونم تو دهنم قفل شده بود و نمیتونستم حرفی بزنم حتی برای گفتن کلمه ی نه نمیتونستم لب هام رو تکون بدم و انگار کل بدنم قفل کرده بود و فقط اشک ها بدون اختیاری روی گونم میریختن و بعد از اون روی زمین می افتادن
اعضا میرسن
شوگا:ات جرا حرفی نمیزنی؟؟؟؟(عصبی و داد)
تهیونگ و جیمین میان شوگا رو یکم ببرن عقب تر
جیمین:شوگا آروم باش ات خودش ترسیده اینجوری بیشتر میترسه
شوگا ویو:بعد از اینکه درو باز کردم و اون صحنه رو دیدم یه لحظه خون به مغزم نرسید و مرده رو به باد کتک گرفتم البته حقش هم بود.....حراست اومد داخل و پسره رو برد ات هنوز هم بدنش میلرزید و ترسیده بود و نمیتونست حرفی بزنه اما وقتی نامجون یکم باهاش حرف زد بهتر شد میخواستم برم از ات عذرخواهی کنم و یه چیزی که خیلی وقته میخوام بهش بگم و الان فرصتش جوره پس نباید فرصت رو از دست بدم رفتم جلو
شوگا:ات
ات:بله
شوگا:من واقعا متاسفم که سرت داد زدم واقعا متاسفم نمیدونم چی شده ولی هر وقت یکی بهت نزدیک میشه و باهات گرم میکنه حسودی میکنم وقتی میخندی منم ناخودآگاه خندم میگیره وقتی حالت بده منم حالم بد میشه وقتی بهم نگاه میکنی یه جوری میشم یا مثلا حتی همین امروز که این پسره بهت نزدیک شده بود خیلی عصبانی شده بودم و ترسیده بودم که بلایی سرت بیاره.....دلم نمیخواد تحت هیچ شرایطی اتفاقی برات بیوفته نمیدونم ولی فکر کنم به این حس میگن عشق و من دوستت دارم
ات:(بغض میکنی)
شوگا:ببخشید اگه ناراحتت کردم
ات:(بدو میری شوگا رو بغل میکنی)
ات:میتونستی زودتر بگی که منم راحت شم خب
شوگا:چی؟منظورت چیه؟...
ات:.....
ادامه دارد.....
و یه روز میرین مراسم و گروه شما میبره و.......
(رو هم کراشین و همو دوست دارین ولی نمیدونین)
Part3
شوگا روشو سمت من کرد
شوگا:ات خوبی؟؟چیزیت نشد که؟؟این عو..ضی کاری باهات کرد؟؟
ات ویو:از ترس و استرس نمیتونستم جیزی بگم زبونم تو دهنم قفل شده بود و نمیتونستم حرفی بزنم حتی برای گفتن کلمه ی نه نمیتونستم لب هام رو تکون بدم و انگار کل بدنم قفل کرده بود و فقط اشک ها بدون اختیاری روی گونم میریختن و بعد از اون روی زمین می افتادن
اعضا میرسن
شوگا:ات جرا حرفی نمیزنی؟؟؟؟(عصبی و داد)
تهیونگ و جیمین میان شوگا رو یکم ببرن عقب تر
جیمین:شوگا آروم باش ات خودش ترسیده اینجوری بیشتر میترسه
شوگا ویو:بعد از اینکه درو باز کردم و اون صحنه رو دیدم یه لحظه خون به مغزم نرسید و مرده رو به باد کتک گرفتم البته حقش هم بود.....حراست اومد داخل و پسره رو برد ات هنوز هم بدنش میلرزید و ترسیده بود و نمیتونست حرفی بزنه اما وقتی نامجون یکم باهاش حرف زد بهتر شد میخواستم برم از ات عذرخواهی کنم و یه چیزی که خیلی وقته میخوام بهش بگم و الان فرصتش جوره پس نباید فرصت رو از دست بدم رفتم جلو
شوگا:ات
ات:بله
شوگا:من واقعا متاسفم که سرت داد زدم واقعا متاسفم نمیدونم چی شده ولی هر وقت یکی بهت نزدیک میشه و باهات گرم میکنه حسودی میکنم وقتی میخندی منم ناخودآگاه خندم میگیره وقتی حالت بده منم حالم بد میشه وقتی بهم نگاه میکنی یه جوری میشم یا مثلا حتی همین امروز که این پسره بهت نزدیک شده بود خیلی عصبانی شده بودم و ترسیده بودم که بلایی سرت بیاره.....دلم نمیخواد تحت هیچ شرایطی اتفاقی برات بیوفته نمیدونم ولی فکر کنم به این حس میگن عشق و من دوستت دارم
ات:(بغض میکنی)
شوگا:ببخشید اگه ناراحتت کردم
ات:(بدو میری شوگا رو بغل میکنی)
ات:میتونستی زودتر بگی که منم راحت شم خب
شوگا:چی؟منظورت چیه؟...
ات:.....
ادامه دارد.....
۱۶.۷k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.