سه پارتی یونگی
بند بوی مدرسه داشت از هم میپاشید !
اونم دقیقا بعد از اون فستیوالی که یکی از اعضاشون به من اعتراف کرد !
خب.....هرچند که من ردش کردم همه دارن بهم میگن احمق ، دیوونه ، خل و.....
هی بهم میگن اگه جای من بودن با کله قبول میکردن....ولی آخه چرا؟ هیکدومشون من رو جذب نمیکنن(این گروه اعضاش بی تی اس نیستن فقط یونگیه)......البته به غیر از اون.....به غیر از مین یونگی!.....
گیتاریست گروه ! یه پسر مو مشکی با یه صورت گربهای.....خدای من ! یه جوری گیتار میزنه انگار برای این کار زاده شده.....با اینکه فقط آخر اجراشون که میخوان تعظیم کنن خنده رو چهرش میشه دید ولی...بازم چیزی از زیبایی صورتش کم نمیکنه....
ولی الان بدترین موقع برای منحل شدن این بوی بند بود!
دقیقا فردا شب جشنه ! جشنی که اونا مسئول همهی موسیقیشن ! جشنی که من مسئول تدارکاتشم !
نمیدونستم چی میشه ولی این افتضاح بود ! حتی زمان نداشتم به یه گروه دیگه از مدرسه پیشنهاد بدم !
به هرحال فقط باید صبر میکردم.....شاید امشب که برای تزئینات جشن مدرسه میموندم میتونستم یکم بهش فکر کنم و یه راه حلی پیدا کنم.....
....................
الان که دارم فکر میکنم ، چه کار اشتباهی کردم مسئول شدم ! خیلی دردسر داره ! اون از موسیقی ! این تزئینانتش ! واقعا دیگه خست......
: ا/ت ! میشه بیای یه چیزی شده باید بهت بگیم.....دویدم اون طرف سالن....دوباره چه مشکلی رو باید تحمل کنم؟ : بله ؟ کارم داشتین ؟
هر پنج تاشون بهم نگاه کردن و بعد از یذره مکث گفتن : اممم....راستش ما باید بریم خونه تو میتونی تنهایی از پس اینکارا بر بیای دیگه؟ از شدت عصبانیت احساس کردم داره دود از سرم بلند میشه....ولی چارهای نداشتم....نمیتونستم باهاشون لج کنم و حوصله بحثم نداشتم....فقط گفتم : باشه .
همشون به سرعت باد جمع وسایلشون رو کردن.....از آخرین نفرشون که هنوز نرفته بود پرسیدم : میدونی اون ریسه رنگیا کجاست ؟ یکم فکر کرد : فکر کنم باید توی انباری طبقه دوم باشه. من دیگه میرم. موفق باشی ا/ت....دلم میخواست بگم دست تنها چه موفقیتی آخه! ولی گفتم : باشه. مرسی......
از سالن اومدم بیرون رفتم طبقه دوم....هوا تاریک بود....اونام که رفته بودن....تنها امیدم دیگه خودم بودم و گوشیم ! ولی دیگه حوصله نداشتم این کار بیشتر از طول بکشه پس سرعتمو به سمت طبقه دوم زیاد کردم.
بعد از ۳ ساعت گشتن بالاخره جعبه ریسه هارو پیدا کردم...احساس میکردم با گرد و غبار دوش گرفتم....داشتم میومدم بیرون که کسیو دیدم که فکرشم نمیکردم !
ادامه دارد.....
اونم دقیقا بعد از اون فستیوالی که یکی از اعضاشون به من اعتراف کرد !
خب.....هرچند که من ردش کردم همه دارن بهم میگن احمق ، دیوونه ، خل و.....
هی بهم میگن اگه جای من بودن با کله قبول میکردن....ولی آخه چرا؟ هیکدومشون من رو جذب نمیکنن(این گروه اعضاش بی تی اس نیستن فقط یونگیه)......البته به غیر از اون.....به غیر از مین یونگی!.....
گیتاریست گروه ! یه پسر مو مشکی با یه صورت گربهای.....خدای من ! یه جوری گیتار میزنه انگار برای این کار زاده شده.....با اینکه فقط آخر اجراشون که میخوان تعظیم کنن خنده رو چهرش میشه دید ولی...بازم چیزی از زیبایی صورتش کم نمیکنه....
ولی الان بدترین موقع برای منحل شدن این بوی بند بود!
دقیقا فردا شب جشنه ! جشنی که اونا مسئول همهی موسیقیشن ! جشنی که من مسئول تدارکاتشم !
نمیدونستم چی میشه ولی این افتضاح بود ! حتی زمان نداشتم به یه گروه دیگه از مدرسه پیشنهاد بدم !
به هرحال فقط باید صبر میکردم.....شاید امشب که برای تزئینات جشن مدرسه میموندم میتونستم یکم بهش فکر کنم و یه راه حلی پیدا کنم.....
....................
الان که دارم فکر میکنم ، چه کار اشتباهی کردم مسئول شدم ! خیلی دردسر داره ! اون از موسیقی ! این تزئینانتش ! واقعا دیگه خست......
: ا/ت ! میشه بیای یه چیزی شده باید بهت بگیم.....دویدم اون طرف سالن....دوباره چه مشکلی رو باید تحمل کنم؟ : بله ؟ کارم داشتین ؟
هر پنج تاشون بهم نگاه کردن و بعد از یذره مکث گفتن : اممم....راستش ما باید بریم خونه تو میتونی تنهایی از پس اینکارا بر بیای دیگه؟ از شدت عصبانیت احساس کردم داره دود از سرم بلند میشه....ولی چارهای نداشتم....نمیتونستم باهاشون لج کنم و حوصله بحثم نداشتم....فقط گفتم : باشه .
همشون به سرعت باد جمع وسایلشون رو کردن.....از آخرین نفرشون که هنوز نرفته بود پرسیدم : میدونی اون ریسه رنگیا کجاست ؟ یکم فکر کرد : فکر کنم باید توی انباری طبقه دوم باشه. من دیگه میرم. موفق باشی ا/ت....دلم میخواست بگم دست تنها چه موفقیتی آخه! ولی گفتم : باشه. مرسی......
از سالن اومدم بیرون رفتم طبقه دوم....هوا تاریک بود....اونام که رفته بودن....تنها امیدم دیگه خودم بودم و گوشیم ! ولی دیگه حوصله نداشتم این کار بیشتر از طول بکشه پس سرعتمو به سمت طبقه دوم زیاد کردم.
بعد از ۳ ساعت گشتن بالاخره جعبه ریسه هارو پیدا کردم...احساس میکردم با گرد و غبار دوش گرفتم....داشتم میومدم بیرون که کسیو دیدم که فکرشم نمیکردم !
ادامه دارد.....
۵.۵k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.