روزی عقابی خسته داشت پرواز میکرد که ناگهان گنجشکی میره طر
روزی عقابی خسته داشت پرواز میکرد که ناگهان گنجشکی میره طرفش میگه: کاکا وسعت پر رو حال میکنی؟ عقابه میگه: برو حوصلتو ندارم! گنجشکه بازم پیله میکنه میگه: کا وسعت باله رو حال میکنی؟ عقابه بازم میگه: بروحوصلت و ندارم و گرنه میام یه کاری میکنم پرات بریزه! گنجشکه میگه: مردی بیا! عقابه میره طرف گنجشکه میزنه پراشو میروزنه گنجشکه در حال افتادان میگه میگه کا هیکل و حال میکنی!
۲.۰k
۰۸ اسفند ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.