دختر اجاره ای 🕸🖤
دختر اجاره ای 🕸🖤
𝐩𝐚𝐫 ¹⁷
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
رفت اتاق جنی
جنی: مرسی
تهیونگ: کاری نکردم..
رفت بیرون و غذا درست کرد
تهیونگ: جنی بیا غذا..
جنی: سیرم
تهیونگ: باید بخوری.. امروز اصن غذا خوردی؟
جنی: نه.. ولی اشتها ندارم
تهیونگ: ای بابا من کلی توی اینترنت گشتم برات غذا درست کنم
جنی: باشه دارم میام
[(غذا خوردن)]
جنی: راستی چرا به دوستات زنگ نمیزنی که بیان
تهیونگ:اها.. کلا یادم رفته بود الان زنگ میزنم
تهیونگ: الو.. جووگکوک امروز بیاین جنی بهتره
جونگکوک: باشه پس من به بقیه خبر میدم
قطع کردن
تهیونگ: جونگکوک به همه خبر میده.. تو لیست بنویس من میرم خرید
جنی: پس بیا با هم بنویسیم من میرم کاغذ و خودکار بیارم😁😁
تهیونگ: باشه
روی میز نشستن
جنی: خب.. اول سوجو لازم داریم بنویس.. آها نودل
بنویس..دیگه..؟آها آها شیر و پودر کاکائو و خامه
بنویس.. میخوام کیک درست کنم😁
تهیونگ یه لبخند ریز زد
تهیونگ: باشه اینارو مینویسم..دیگه چی؟ اها مرغ سوخاریم سفارش میدم
جنی: باشه.. پس دیگه تمومه.. تو برو منم اینجا رو تمیز میکنم
تهیونگ: باشه
جنی خواست از روی صندلی بلند شه که پاش گیر کرد
و داشت میافتاد که تهیونگ سریع گرفتتش
به چشمای هم خیره شدن.. قلب هردو تند میزد و
صورت هاشون خیلی نزدیک به هم بود که تهیونگ
شبی که مست کرده بودن رو یادش اومد
𝐩𝐚𝐫 ¹⁷
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
رفت اتاق جنی
جنی: مرسی
تهیونگ: کاری نکردم..
رفت بیرون و غذا درست کرد
تهیونگ: جنی بیا غذا..
جنی: سیرم
تهیونگ: باید بخوری.. امروز اصن غذا خوردی؟
جنی: نه.. ولی اشتها ندارم
تهیونگ: ای بابا من کلی توی اینترنت گشتم برات غذا درست کنم
جنی: باشه دارم میام
[(غذا خوردن)]
جنی: راستی چرا به دوستات زنگ نمیزنی که بیان
تهیونگ:اها.. کلا یادم رفته بود الان زنگ میزنم
تهیونگ: الو.. جووگکوک امروز بیاین جنی بهتره
جونگکوک: باشه پس من به بقیه خبر میدم
قطع کردن
تهیونگ: جونگکوک به همه خبر میده.. تو لیست بنویس من میرم خرید
جنی: پس بیا با هم بنویسیم من میرم کاغذ و خودکار بیارم😁😁
تهیونگ: باشه
روی میز نشستن
جنی: خب.. اول سوجو لازم داریم بنویس.. آها نودل
بنویس..دیگه..؟آها آها شیر و پودر کاکائو و خامه
بنویس.. میخوام کیک درست کنم😁
تهیونگ یه لبخند ریز زد
تهیونگ: باشه اینارو مینویسم..دیگه چی؟ اها مرغ سوخاریم سفارش میدم
جنی: باشه.. پس دیگه تمومه.. تو برو منم اینجا رو تمیز میکنم
تهیونگ: باشه
جنی خواست از روی صندلی بلند شه که پاش گیر کرد
و داشت میافتاد که تهیونگ سریع گرفتتش
به چشمای هم خیره شدن.. قلب هردو تند میزد و
صورت هاشون خیلی نزدیک به هم بود که تهیونگ
شبی که مست کرده بودن رو یادش اومد
۵.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.