(اون برادر من نیست )
P8
*ویو جونگ کوک*
بعد که اون مرده از پیش ات رفت ، رفتم سمت ات
جونگ کوک: چی می خواست
ات: به تو چه
جونگ کوک : وایسا ببینم .....
دستشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم . صورتا مون فقط دو سانت فاصله داشت
ات: ولم کن (با حرص )
جونگ کوک : خب حالا میگی چی کارت داشت
ات: چرا انقد مهمه بدونی ؟؟؟؟ فضولی؟؟؟
که جونگ کوک با یه پوزخند مسخره جلوم وایساد و گفت : خب ....بچه هایی مثل تو رو یکی باید باشه تا حواسش بهت باشه
ات: من ۱۹ سال زندگی نکردم که یکی که فقط یه هفته اس میشناسم بهم حواسش باشه و برام تصمیم بگیره
که هولش دادم اونور و رفتم پیش میهو
* ویو جونگ کوک *
خودمم معنی کارام و نمیفهمیدم .
منی که الان سلبریتی مشهورم و هر جا نباید دیده بشم الان به خاطر یه دختر اومدم بیرون و باهش بحث های الکی که هیچ فرقی به حال من ندارن میکنم . خودم به خودم خندم میگرفت
* سه ساعت بعد*.
ساعت و نگاه کردم دیگه دیر وقت بود خواستم ات رو پیدا کنم . با اینکه که بهش گفتم زیاد از من دور نشه ولی بازم گوش نکرد و من گمش کردم
که چشمم به ات افتاد که یه پسره ای اومد سمتشو دستشو دور کمر ات حلقه کرد
ات با میهو هم حسابی مست بودن
*ویو ات*
منو میهو نشده به بار بریم و مست نکنیم
ولی امشب با میهو خیلی بیشتر از شب های قبل خوردیم و کلا هوش از سرمون پریده بود .
یه پسره ای اومد سمتم و دستشو دور کمرم حلقه کرد
پسره: اههه.....بیب ....بیا امشب و با هم باشیم ...هوم؟؟؟
که صورتشو آورد نزدیکم ولی ....
یکی با مشت سفت خوابوند تو صورتش
و دست منو گرفت و از بار بردم بیرون
جونگ کوک: داشتی چه غلطی می کردی ها؟؟؟
منم یکی از دستامو گذاشتم رو شونش و یکی دیگشو گذاشتم دور کمرم و یه استایل مسخره گرفتم و گفتم: ....
*ویو جونگ کوک*
بعد که اون مرده از پیش ات رفت ، رفتم سمت ات
جونگ کوک: چی می خواست
ات: به تو چه
جونگ کوک : وایسا ببینم .....
دستشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم . صورتا مون فقط دو سانت فاصله داشت
ات: ولم کن (با حرص )
جونگ کوک : خب حالا میگی چی کارت داشت
ات: چرا انقد مهمه بدونی ؟؟؟؟ فضولی؟؟؟
که جونگ کوک با یه پوزخند مسخره جلوم وایساد و گفت : خب ....بچه هایی مثل تو رو یکی باید باشه تا حواسش بهت باشه
ات: من ۱۹ سال زندگی نکردم که یکی که فقط یه هفته اس میشناسم بهم حواسش باشه و برام تصمیم بگیره
که هولش دادم اونور و رفتم پیش میهو
* ویو جونگ کوک *
خودمم معنی کارام و نمیفهمیدم .
منی که الان سلبریتی مشهورم و هر جا نباید دیده بشم الان به خاطر یه دختر اومدم بیرون و باهش بحث های الکی که هیچ فرقی به حال من ندارن میکنم . خودم به خودم خندم میگرفت
* سه ساعت بعد*.
ساعت و نگاه کردم دیگه دیر وقت بود خواستم ات رو پیدا کنم . با اینکه که بهش گفتم زیاد از من دور نشه ولی بازم گوش نکرد و من گمش کردم
که چشمم به ات افتاد که یه پسره ای اومد سمتشو دستشو دور کمر ات حلقه کرد
ات با میهو هم حسابی مست بودن
*ویو ات*
منو میهو نشده به بار بریم و مست نکنیم
ولی امشب با میهو خیلی بیشتر از شب های قبل خوردیم و کلا هوش از سرمون پریده بود .
یه پسره ای اومد سمتم و دستشو دور کمرم حلقه کرد
پسره: اههه.....بیب ....بیا امشب و با هم باشیم ...هوم؟؟؟
که صورتشو آورد نزدیکم ولی ....
یکی با مشت سفت خوابوند تو صورتش
و دست منو گرفت و از بار بردم بیرون
جونگ کوک: داشتی چه غلطی می کردی ها؟؟؟
منم یکی از دستامو گذاشتم رو شونش و یکی دیگشو گذاشتم دور کمرم و یه استایل مسخره گرفتم و گفتم: ....
۱۰.۴k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.