‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
باشه ایی که گفت قلبم و لرزوند. از پشت بغلش کردم
جونگکوک-چرا همچین حرفی میزنی
جواب نداد...اعتراف میکنم که دوسش دارم آره قلبم این دختره ی مظلوم و دوس داره
جونگکوک-بانیسفیدم چرا اذیتم میکنی من که فقط نمیخوام...بری از پیشم
جونگکوک-ات من دوست دارم لطفا لطفا منو ول نکن
لاله گوشش بوسیدم و بغلش کردم.
جونگکوک-ولم میکنی؟
ات-نه...دوستدارم
کشیدمش سمت خودم و لبام و مهر لباش کردم
شروع کردم به باز کردن دکمه هاش...
‹فردا›
ات-جونگکوک پاشو...صبحهبایدبریشرکت
جونگکوک-ولمکنات...
کشیدمش تو بغلم
جونگکوک-بیا بخوابیم
ات-باشهفقخواستمبگمساعت¹²ظهره
‹𝒂𝒕›
بالاخره موفق شدم بفرستمش بره
با سرو صدا هایی که از بیرون میومد از اتاق بیرون رفتم ولی...
پله هارو پایین نرفتم این...صدا صدای پدربزرگ بود؟
پدربزرگ-اومدم دنبال نوه ام ببرمش شما در حقش ظلم کردین نه تنها در حق اون بله در حق مردمم همینطور
جونگکوک-نوه ات و قبل از اینکه به من بدی شاید میتونستی پس بگیری ولی دیگه بهت پس نمیدمش
الان زنمه و توهم هیچ کاری نمیتونی بکنی-داد
ولی جونگکوک در حق کسی ظلم نکرده بود
اون بعد از ترک شدن توسط پدرش خودش و ساخت
اون به همه کمک میکنه خودم دیدم یه عالمه کودک بی سرپرست و به سرپرستی قبول کرده و براشون تو بهترین جای سئول پرورشگاه ساخته تا راحت باشن
اونا حق درس خوندن و خوشحالی دارن
به کوک میگن هیونگ...
از پله ها رفتم پایین و با صدای بالا گفتم: الان اومدین چیشده که یاد من افتادین اون موقع که گریه کردم اینکارو نکن چرا کردی فهمیدی بدبختیام تموم شد خودتو رسوندی...درضمن کوک به هیچکس ظلم نکرده
دیدم که میگم بجای اینکه اشتباه قضاوت کنی
فکر کن و تحقیق کن
باشه ایی که گفت قلبم و لرزوند. از پشت بغلش کردم
جونگکوک-چرا همچین حرفی میزنی
جواب نداد...اعتراف میکنم که دوسش دارم آره قلبم این دختره ی مظلوم و دوس داره
جونگکوک-بانیسفیدم چرا اذیتم میکنی من که فقط نمیخوام...بری از پیشم
جونگکوک-ات من دوست دارم لطفا لطفا منو ول نکن
لاله گوشش بوسیدم و بغلش کردم.
جونگکوک-ولم میکنی؟
ات-نه...دوستدارم
کشیدمش سمت خودم و لبام و مهر لباش کردم
شروع کردم به باز کردن دکمه هاش...
‹فردا›
ات-جونگکوک پاشو...صبحهبایدبریشرکت
جونگکوک-ولمکنات...
کشیدمش تو بغلم
جونگکوک-بیا بخوابیم
ات-باشهفقخواستمبگمساعت¹²ظهره
‹𝒂𝒕›
بالاخره موفق شدم بفرستمش بره
با سرو صدا هایی که از بیرون میومد از اتاق بیرون رفتم ولی...
پله هارو پایین نرفتم این...صدا صدای پدربزرگ بود؟
پدربزرگ-اومدم دنبال نوه ام ببرمش شما در حقش ظلم کردین نه تنها در حق اون بله در حق مردمم همینطور
جونگکوک-نوه ات و قبل از اینکه به من بدی شاید میتونستی پس بگیری ولی دیگه بهت پس نمیدمش
الان زنمه و توهم هیچ کاری نمیتونی بکنی-داد
ولی جونگکوک در حق کسی ظلم نکرده بود
اون بعد از ترک شدن توسط پدرش خودش و ساخت
اون به همه کمک میکنه خودم دیدم یه عالمه کودک بی سرپرست و به سرپرستی قبول کرده و براشون تو بهترین جای سئول پرورشگاه ساخته تا راحت باشن
اونا حق درس خوندن و خوشحالی دارن
به کوک میگن هیونگ...
از پله ها رفتم پایین و با صدای بالا گفتم: الان اومدین چیشده که یاد من افتادین اون موقع که گریه کردم اینکارو نکن چرا کردی فهمیدی بدبختیام تموم شد خودتو رسوندی...درضمن کوک به هیچکس ظلم نکرده
دیدم که میگم بجای اینکه اشتباه قضاوت کنی
فکر کن و تحقیق کن
۲.۰k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.