چند پارتی-تهیونگ پارت¹:)
-فرشته نجات
ته ته
صلام من کیم تهیونگم، بیست و هفت سالمه؛ دکتر روان پزشکم؛ درمورد خانوادم مادر و پدرم آمریکا زندگی میکنن و یه برادر کوچیکتر به اسم ده هیوک دارم، اوکی معرفی بسه، الان یه شیش-هفت ماهی میشه ک اومدم سئول، قبلش بوسان کار میکردم؛ از آمریکا و کانادا و ایتالیا کلی درخواست کار برام اومده و هنوزم میاد،، اما چرا وقتی کلی بیمار توی کشور خودم هست برم بیمارای کشورای دیگه رو احیا کنم؟
میگن دکتر معروف و مشهوری شدم و این خیلی خوبه؛
از وقتی اومدم سئول سرم بیشتر از همیشه شلوغه، اینجا کلی بیمار داشتم؛ یه بار داشتم توسط یه آجوما کشته میشدم، یه بار یه آجوشی اوتیسمی دیدم ک چهل و پنج سالش بود اما از نظر عقلی،،،مث یه بچه نه ساله رفتار میکرد، یه بارم یکی از بیمارا روم چاقو کشید...قشنگ مرگو جلو چشام دیدم، یه بارم یه بنده خدای بی آزار اومد پیشم، طرف آزارش به مورچه هم نمیرسید ولی بعدش گند اینکه آدم کشته بالا اومد:/ آره دیگه و همینطور کلی ماجرای خطرناک و جنجالی دیگه،،،دو قلو ها، دوقلو هارو نگفتم،،دوتا پسر بچه هشت ساله سادیسمی://، هشت سال و سادیسم آخه؟؟؟
یکیشون مغز متفکر بود اون یکی بزن بهادر، تازه باهم یه خونه رو هم آتیش زده بودن...اوکی کافیه اگه بخوام در مورد همه مریضام تو سئول بگم نویسندهی بدبخت تا ابد نمیتونه این فیکو تموم کنه(حیح،منو میگه هاااا:])
زمان حال- ساعت 20:35
(مامان را اون علامتش ÷ جین شی (منشی و پرستار ته) علامتش# ...)
÷لطفا بزارید برم داخل...تروخداا...هر چی بخواین بهتون میدم...
#اما خانم الان وقت ترخیص تموم شده و دکتر داره میره
آجوماعه جوری التماس میکرد و زجه میزد ک معلوم بود چیز مهمیه؛ که یهو در باز شدو آجوماعه هول هولکی اومد داخل
#ببخشید آقای کیم، الان میبرمشون بیرون، آجوماااا، تروخدا بیا بریم
رو پوش پزشکیم که نصفه درش آورده بودم و دوباره تنم کردم و پشت میزم نشستم
(ته _)
_جین شی، لازم نیست ببریشون، حتما چیز مهمیه، بشینید
آجوماعه نشست و خیلی استرس داشت
_چه اتفاقی افتاده؟
÷آقای کیم...لطفا...التماستون میکنم..دخترمو نجات بدین...
_اول آروم باشید بعدش بگید چه اتفاقی برای دخترتون افتاده
نفس عمیق کشید:÷دخترم...اون...اون مریضه...ینی...اوتیسم داره...میخواد...میخواد خودشو بکشه...لطفا... فقط نجاتش بدید...تنها امید من برای زنده موندن اون شمایید...
_آروم باشید، فقط اوتیسم داره؟چرا اوتیسمیه؟ و اینکه شما از کجا میدونید میخواد چیکار کنه؟
÷نه تازه گیا به گفته دکتر قبلیش اختلال انفجاری متناوب هم پیدا کرده...در باره چجوریه داشتن اوتیسم همه چیز توی پرونده هست
پروندهی بیماریه دخترشو گذاشت روی میزم و ادامه داد..:
÷داشتم مثل همیشه براش صبحونه میبردم داخل اتاقش...که متوجه شدم داره تلفن حرف میزنه...بهترین دوستش بود...سو یون...اول کاملا عادی و مثل همیشه حرف میزد...اما بعد بحث خودکشی رو آورد وسط و به وضوح شنیدم گفت سه روز دیگه روی پل هان از این دنیای فانی دل میکنم...وقتی اینو شنیدم دستم روی دستگیره در سست شد...میخواستم همون موقع بیام اما گفتم اگه خونه تنهاش بزارم امکان داره یه اتفاقی براش بیوفته...لط...
که یهو یه خانم جوون خودشو پرت کرد داخل...
میخواستم اول هفت شبو بزارم ولی این حیاطی تر بود :))
#بنگتن_بویز #بی_تی_اس #فیک
ته ته
صلام من کیم تهیونگم، بیست و هفت سالمه؛ دکتر روان پزشکم؛ درمورد خانوادم مادر و پدرم آمریکا زندگی میکنن و یه برادر کوچیکتر به اسم ده هیوک دارم، اوکی معرفی بسه، الان یه شیش-هفت ماهی میشه ک اومدم سئول، قبلش بوسان کار میکردم؛ از آمریکا و کانادا و ایتالیا کلی درخواست کار برام اومده و هنوزم میاد،، اما چرا وقتی کلی بیمار توی کشور خودم هست برم بیمارای کشورای دیگه رو احیا کنم؟
میگن دکتر معروف و مشهوری شدم و این خیلی خوبه؛
از وقتی اومدم سئول سرم بیشتر از همیشه شلوغه، اینجا کلی بیمار داشتم؛ یه بار داشتم توسط یه آجوما کشته میشدم، یه بار یه آجوشی اوتیسمی دیدم ک چهل و پنج سالش بود اما از نظر عقلی،،،مث یه بچه نه ساله رفتار میکرد، یه بارم یکی از بیمارا روم چاقو کشید...قشنگ مرگو جلو چشام دیدم، یه بارم یه بنده خدای بی آزار اومد پیشم، طرف آزارش به مورچه هم نمیرسید ولی بعدش گند اینکه آدم کشته بالا اومد:/ آره دیگه و همینطور کلی ماجرای خطرناک و جنجالی دیگه،،،دو قلو ها، دوقلو هارو نگفتم،،دوتا پسر بچه هشت ساله سادیسمی://، هشت سال و سادیسم آخه؟؟؟
یکیشون مغز متفکر بود اون یکی بزن بهادر، تازه باهم یه خونه رو هم آتیش زده بودن...اوکی کافیه اگه بخوام در مورد همه مریضام تو سئول بگم نویسندهی بدبخت تا ابد نمیتونه این فیکو تموم کنه(حیح،منو میگه هاااا:])
زمان حال- ساعت 20:35
(مامان را اون علامتش ÷ جین شی (منشی و پرستار ته) علامتش# ...)
÷لطفا بزارید برم داخل...تروخداا...هر چی بخواین بهتون میدم...
#اما خانم الان وقت ترخیص تموم شده و دکتر داره میره
آجوماعه جوری التماس میکرد و زجه میزد ک معلوم بود چیز مهمیه؛ که یهو در باز شدو آجوماعه هول هولکی اومد داخل
#ببخشید آقای کیم، الان میبرمشون بیرون، آجوماااا، تروخدا بیا بریم
رو پوش پزشکیم که نصفه درش آورده بودم و دوباره تنم کردم و پشت میزم نشستم
(ته _)
_جین شی، لازم نیست ببریشون، حتما چیز مهمیه، بشینید
آجوماعه نشست و خیلی استرس داشت
_چه اتفاقی افتاده؟
÷آقای کیم...لطفا...التماستون میکنم..دخترمو نجات بدین...
_اول آروم باشید بعدش بگید چه اتفاقی برای دخترتون افتاده
نفس عمیق کشید:÷دخترم...اون...اون مریضه...ینی...اوتیسم داره...میخواد...میخواد خودشو بکشه...لطفا... فقط نجاتش بدید...تنها امید من برای زنده موندن اون شمایید...
_آروم باشید، فقط اوتیسم داره؟چرا اوتیسمیه؟ و اینکه شما از کجا میدونید میخواد چیکار کنه؟
÷نه تازه گیا به گفته دکتر قبلیش اختلال انفجاری متناوب هم پیدا کرده...در باره چجوریه داشتن اوتیسم همه چیز توی پرونده هست
پروندهی بیماریه دخترشو گذاشت روی میزم و ادامه داد..:
÷داشتم مثل همیشه براش صبحونه میبردم داخل اتاقش...که متوجه شدم داره تلفن حرف میزنه...بهترین دوستش بود...سو یون...اول کاملا عادی و مثل همیشه حرف میزد...اما بعد بحث خودکشی رو آورد وسط و به وضوح شنیدم گفت سه روز دیگه روی پل هان از این دنیای فانی دل میکنم...وقتی اینو شنیدم دستم روی دستگیره در سست شد...میخواستم همون موقع بیام اما گفتم اگه خونه تنهاش بزارم امکان داره یه اتفاقی براش بیوفته...لط...
که یهو یه خانم جوون خودشو پرت کرد داخل...
میخواستم اول هفت شبو بزارم ولی این حیاطی تر بود :))
#بنگتن_بویز #بی_تی_اس #فیک
۱۱.۰k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.