My amazing moon🌙🐾💕 p⁴³
جیمین « سلام!
جونگکوک « سلام...خوبی؟ کجا بودی؟
جیمین « وقتای استراحت کجام؟ معلومه پیش لونا دیگه...
کوک « حالش خوبه؟
جیمین « از من و تو هم سالم تره ولی خب ناراحتیش از چشمام پنهان نمیمونه.
کوک« نمیخوام دیگه خیلی اذیت شه...زود ماجرا ها رو جمع و جور میکنم...دلم براش تنگ شده.
جیمین « اوم خیلی خب....من میرم دیگه خدافظ
[یک هفته بعد...]
راوی « جونگکوک، جیمین، لونا، بانو جانگ، ملکه و... فکر میکردند فقط خودشون باهوشن درصورتی که اینطور نبود...اگه وزیر لی و افرادش و دخترش از این نقشه ها بویی نمیبردند جای تعجب داشت....
لی « میدونم که تا الان حتما فهمیدید عالیجناب حتما بو هایی برده و شاید نقشه هاداره...اما ما باید زودتر بازی رو ببریم...امشب شب نهایی عه...امشب من به همراه فرستاده چانگ کار امپراطور رو تموم میکنیم...که آوردنش توی تله به عهده بوراست....و تیم نگهبانی و خرابکار ما...اگه نتونستیم به امپراطور آسیب بزنیم بدترش رو سرش میاریم...
بورا « منظورتون چیه؟
لی « بانو پارک...!
.
.
راوی « نیمه شب بود و همه چیز آروم بنظر میومد اما هم لی و هم کوک باهوش تر از این حرفا بودن که نقشه های ریز هم رو نفهمن...کوک میدونست امشب یه خبراییه چون بورا بیش از حد لوس شده بود...و این نشون میداد حتما نقشه ی شومشون میخواد آغاز شه...به تمام افراد اداره نگهبانی دستور آماده باش داد و جیمین رو هم با خودش میبرد...
جونگکوک « ملکه چیشده که گفتید امشب رو باهم باشیم؟
بورا « عا سرورم چیز خاصی...
حرفش با صدای شمشیر های چند نفر قطع شد...
بورا « چیز خاصی نیست جز ساده لوحی شما!
بعد از این حرف لی و چندتا فرد پوشیده با ماسک از سایه بیرون اومدند و شمشیر بدست جلوی جونگکوک ایستادند...
جونگکوک پوزخندی به ساده لوحیشون کرد و کفت:
کوک « هه اینا رو باش...شما با پادشاه این کشور طرفید نه با یه الدنگ...
و بعد از این حرف سرباز ها به سمتشون خیز برداشتند و افراد و لی و بورا رو گرفتند...
جونگکوک « سلام...خوبی؟ کجا بودی؟
جیمین « وقتای استراحت کجام؟ معلومه پیش لونا دیگه...
کوک « حالش خوبه؟
جیمین « از من و تو هم سالم تره ولی خب ناراحتیش از چشمام پنهان نمیمونه.
کوک« نمیخوام دیگه خیلی اذیت شه...زود ماجرا ها رو جمع و جور میکنم...دلم براش تنگ شده.
جیمین « اوم خیلی خب....من میرم دیگه خدافظ
[یک هفته بعد...]
راوی « جونگکوک، جیمین، لونا، بانو جانگ، ملکه و... فکر میکردند فقط خودشون باهوشن درصورتی که اینطور نبود...اگه وزیر لی و افرادش و دخترش از این نقشه ها بویی نمیبردند جای تعجب داشت....
لی « میدونم که تا الان حتما فهمیدید عالیجناب حتما بو هایی برده و شاید نقشه هاداره...اما ما باید زودتر بازی رو ببریم...امشب شب نهایی عه...امشب من به همراه فرستاده چانگ کار امپراطور رو تموم میکنیم...که آوردنش توی تله به عهده بوراست....و تیم نگهبانی و خرابکار ما...اگه نتونستیم به امپراطور آسیب بزنیم بدترش رو سرش میاریم...
بورا « منظورتون چیه؟
لی « بانو پارک...!
.
.
راوی « نیمه شب بود و همه چیز آروم بنظر میومد اما هم لی و هم کوک باهوش تر از این حرفا بودن که نقشه های ریز هم رو نفهمن...کوک میدونست امشب یه خبراییه چون بورا بیش از حد لوس شده بود...و این نشون میداد حتما نقشه ی شومشون میخواد آغاز شه...به تمام افراد اداره نگهبانی دستور آماده باش داد و جیمین رو هم با خودش میبرد...
جونگکوک « ملکه چیشده که گفتید امشب رو باهم باشیم؟
بورا « عا سرورم چیز خاصی...
حرفش با صدای شمشیر های چند نفر قطع شد...
بورا « چیز خاصی نیست جز ساده لوحی شما!
بعد از این حرف لی و چندتا فرد پوشیده با ماسک از سایه بیرون اومدند و شمشیر بدست جلوی جونگکوک ایستادند...
جونگکوک پوزخندی به ساده لوحیشون کرد و کفت:
کوک « هه اینا رو باش...شما با پادشاه این کشور طرفید نه با یه الدنگ...
و بعد از این حرف سرباز ها به سمتشون خیز برداشتند و افراد و لی و بورا رو گرفتند...
۲۲۰.۹k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.