تفرقه..
تفرقه..
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت¹⁶
یونا:(با صدای خوابآلود)باباییییی..مامانی و نزن..نزنش دیگهه..تروخدااا
ویو جونگکوک
اون..اون داشت توی خواب حرف میزد..دیده بودم کسی تو خواب حرف بزنه ولی نه اینجوری..اون داشت تقریبا به پدرش التماس میکرد که با مامانش دعوا نکنه..خیلی دلم واسش میسوخت.....
ساعت ۱۰ صبح
ویو بورام
صبح که بیدار شدم اتفاقات دیروز رو یادم افتاد و سریع لباس بیرون پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون.
×بورام..دختر کجا داری میری امروز دوشنبه ست(همونطور که میدونید دوشنبه در کشورهای دیگه بجای جمعه روز تعطیل هفته هستش)
*باید برم خونه خودم
×نه نه نه نه..صبر کننن..یونا پیش برادرته صبر کن
*چی؟(جیغ)
متوقف شدم..یعنی چی که پیش کوک بود؟بهش اعتماد داشتم اما اون واقعا دیشب از یونا مراقبت کرده بود؟
*(میفته زمین و از خنده ریسه میره)🤣
×چیهه؟تو واقعا تکلیفت با خودتم مشخص نیستااا😂پاشووو
*باشه باشه پاشدم😂
÷اَهههه..چی میگین اینجا..(خواب آلود و گیج)
ویو یانگهی
داشتم خواب میدیدم که با حس صدای جیغ بلندی از خواب پریدم.این چیبود؟رفتم پایین و دیدم بورام از شدت خنده افتاده رو زمین.
÷اهههه..چی میگین اینجا..(خواب آلود و گیج)
×هیچی😂
÷(خمیازه)خوابم میاااااد..یانگمی و مامان کجان؟
×مامانت با دائهجونگ رفتن ادامهی مراسم..یانگمی هم دانشگاه..راس..
÷دانشگاااااه!یادم رفت..پاشو حاضر شیم دیگههه
×دانشگاه من و تو یه ساعت دیگه ست..تو برو صبحونهت و بخور بقیهش پیشکش
÷اوکی
ویو جونگکوک
نشسته بودم تو اتاق نشیمن و منتظر بودم یونا بیدار شه و ببرمش پیش بورام..شب همش بیدار میشد ولی زود میخوابید و خلاصه که خوابش تیکهتیکه شد واسه همین گذاشتم بخوابه که کسر خواب نداشته باشه..ساعت ۱۱ بلخره بیدار شد لباساش خوب بود واسه همین فقط صبحونه دادم بهش و سوار ماشین شدیم و به سمت خونه ی خانواده کیم راه افتادم.
(زنگ در و میزنه)
^بله؟
+من جئونجونگکوک هستم..برادر بورام..یونا رو اوردم.
^اهااان..بیاین تو
در و باز کرد و منم رفتم تو..نشستم روی مبل که.........
🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭
چطور بود؟
این پارت کلا چرت شد😂
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت¹⁶
یونا:(با صدای خوابآلود)باباییییی..مامانی و نزن..نزنش دیگهه..تروخدااا
ویو جونگکوک
اون..اون داشت توی خواب حرف میزد..دیده بودم کسی تو خواب حرف بزنه ولی نه اینجوری..اون داشت تقریبا به پدرش التماس میکرد که با مامانش دعوا نکنه..خیلی دلم واسش میسوخت.....
ساعت ۱۰ صبح
ویو بورام
صبح که بیدار شدم اتفاقات دیروز رو یادم افتاد و سریع لباس بیرون پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون.
×بورام..دختر کجا داری میری امروز دوشنبه ست(همونطور که میدونید دوشنبه در کشورهای دیگه بجای جمعه روز تعطیل هفته هستش)
*باید برم خونه خودم
×نه نه نه نه..صبر کننن..یونا پیش برادرته صبر کن
*چی؟(جیغ)
متوقف شدم..یعنی چی که پیش کوک بود؟بهش اعتماد داشتم اما اون واقعا دیشب از یونا مراقبت کرده بود؟
*(میفته زمین و از خنده ریسه میره)🤣
×چیهه؟تو واقعا تکلیفت با خودتم مشخص نیستااا😂پاشووو
*باشه باشه پاشدم😂
÷اَهههه..چی میگین اینجا..(خواب آلود و گیج)
ویو یانگهی
داشتم خواب میدیدم که با حس صدای جیغ بلندی از خواب پریدم.این چیبود؟رفتم پایین و دیدم بورام از شدت خنده افتاده رو زمین.
÷اهههه..چی میگین اینجا..(خواب آلود و گیج)
×هیچی😂
÷(خمیازه)خوابم میاااااد..یانگمی و مامان کجان؟
×مامانت با دائهجونگ رفتن ادامهی مراسم..یانگمی هم دانشگاه..راس..
÷دانشگاااااه!یادم رفت..پاشو حاضر شیم دیگههه
×دانشگاه من و تو یه ساعت دیگه ست..تو برو صبحونهت و بخور بقیهش پیشکش
÷اوکی
ویو جونگکوک
نشسته بودم تو اتاق نشیمن و منتظر بودم یونا بیدار شه و ببرمش پیش بورام..شب همش بیدار میشد ولی زود میخوابید و خلاصه که خوابش تیکهتیکه شد واسه همین گذاشتم بخوابه که کسر خواب نداشته باشه..ساعت ۱۱ بلخره بیدار شد لباساش خوب بود واسه همین فقط صبحونه دادم بهش و سوار ماشین شدیم و به سمت خونه ی خانواده کیم راه افتادم.
(زنگ در و میزنه)
^بله؟
+من جئونجونگکوک هستم..برادر بورام..یونا رو اوردم.
^اهااان..بیاین تو
در و باز کرد و منم رفتم تو..نشستم روی مبل که.........
🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭
چطور بود؟
این پارت کلا چرت شد😂
۳.۶k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.