سناریو پارت ۲
از زبون سوکی:
رو مبل نشسته بودم و غذا خوردن گری رو تماشا میکردم
فکر این بودم که اون پسره ای که تو پیاده رو دیدمش کیه؟
قیافش خیلی آشناس!یعنی قبلا کجا دیدمش؟؟
تا به خودم اومدم دیدم ساعت ۱۰ شبه
تخت گری رو تمیز کردم و رفتم تو تختم
خیلی خسته بودم و تا چشمام بسته شد
خوابم برد😴😴
ازبون راوی:
خورشید طلوع کرد و نورش سوکی رو از خواب بیدار کرد
سوکی از جاش بلند شد امروز شبه س و باید میرفت مدرسه نگاهی به ساعت انداخت ساعت ۶ صبح بود(چه صحر خیز!!)
لباسشو عوض کرد کیفشو برداشت و از خونه بیرون زد
تقربا نزدیک مدرسه شد که...
از زبون باجی:
تو راه مدرسه بودم تقریبا نزدیک مدرسه بودم صدای راه رفتن یه نفرو از پشتم شنیدم به عقب نگاه کردم...باورم نمیشد همون دختری بود که دیشب دیدمش فکر نمیکرد اینجاها پیداش بشه.از یونیفرمش معلوم مال مدرسه شیوبوعه...سرشو انداخت پایینو ازم جلو زد
پشت لباسشو گرفتم و...
از زبون سوکی:
سرم نسبتا پایین بود
داشتم راه میرفتم که احساس کردم یچیزی از پشت داره لباسمو میکشه
به پشتم نگاه کردم و...
رو مبل نشسته بودم و غذا خوردن گری رو تماشا میکردم
فکر این بودم که اون پسره ای که تو پیاده رو دیدمش کیه؟
قیافش خیلی آشناس!یعنی قبلا کجا دیدمش؟؟
تا به خودم اومدم دیدم ساعت ۱۰ شبه
تخت گری رو تمیز کردم و رفتم تو تختم
خیلی خسته بودم و تا چشمام بسته شد
خوابم برد😴😴
ازبون راوی:
خورشید طلوع کرد و نورش سوکی رو از خواب بیدار کرد
سوکی از جاش بلند شد امروز شبه س و باید میرفت مدرسه نگاهی به ساعت انداخت ساعت ۶ صبح بود(چه صحر خیز!!)
لباسشو عوض کرد کیفشو برداشت و از خونه بیرون زد
تقربا نزدیک مدرسه شد که...
از زبون باجی:
تو راه مدرسه بودم تقریبا نزدیک مدرسه بودم صدای راه رفتن یه نفرو از پشتم شنیدم به عقب نگاه کردم...باورم نمیشد همون دختری بود که دیشب دیدمش فکر نمیکرد اینجاها پیداش بشه.از یونیفرمش معلوم مال مدرسه شیوبوعه...سرشو انداخت پایینو ازم جلو زد
پشت لباسشو گرفتم و...
از زبون سوکی:
سرم نسبتا پایین بود
داشتم راه میرفتم که احساس کردم یچیزی از پشت داره لباسمو میکشه
به پشتم نگاه کردم و...
۳.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.