بهترین اتفاق زندگیم
پارت1
یوجو: چه خوب
یجی: داداشی میخوای از پیشمون بری (کیوت)
یوجو: برو از بابا بپرس
جنی: من میدونم یجی داداشی میخواد از پیش ما بره(گریه)
یوجو: خب خب ول کنین بیاین اینجا میخوام به هر کدوم تون جایزه بدم
یجی: من نمیخوام
جنی:منم همینطور
یوجو: دیر گفتین کادوهاتون تو اتاق هست
ته: یوجو اماده شو میریم دیدن جانگ دونگ بوم
یجی: بابا احترامتو نگه میدارم ولی نمیتوانی کاری کنی داداشم بره(عصبی)
ات: ساکت
به ما هیچ ربطی ندارد اون باید ازدواج کنه
جنی: که اینطور یجی بیا ماهم از این خونه بریم
یجی: اوکی
شب و روز
خورشید و ماه
جنگلی ترسناک
ناپدید شو
ات: یجی جنی کجا رفتین(ترس)
یوجو: از شما دور شدن
خب حالا بیاین بریم دیرتون میشه
ته;تو یکی خفه
ات بیا بریم
ات: بریم
. رفتن تو عمارت دونگ بوم .
دونگ بوم: سلام اقا و خانم کیم
ته: سلام پسرم
بیا این پسر همونیه که میگفتم
یوجو سلام کن
یوجو: به من چه من الان خواهرامو میخوام
همش تسخیر شماست که ناپدید شدن
یجی: داداشییییییییییییی
جنی: داداشییییییییییییی
یوجو: یجی جنی شما اینجا چیکار میکنین
دونگ بوم; این دوتا جادوگرهای جنگل پشت عمارت منم
یجی و جنی: هانجی مرسی که داداشم و اوردیم پیشمون
دونگ بوم: خواهش
یوجو: جنی یجی مگه اسم این یارو دونگ بوم نیست
یجی:نه اسم اصلیش هانجی هست
هانجی: این یارو که میگی اسم داره
جنی: داداشی هانجی ادم خوبی هست
یجی: هانجی حواست به داداشم باشه
یوجو:خب دخترا هر موقع خواستین فرار کنین بیاین اینجا(اروم)
یجی; اوکی
ات: یجی و جنی بیاین بریم
یجی: یوجو چی
ته: اون همینجا میمونه
جنی: نه نه من میخوام پیش داداشم باشم(گریه)
ته: نمیشه
هانجی: اشکالی ندارد میتوانن بمونن
یجی و جنی: هوراااااااااا
مرسی هانجی
یوجو:یجی . جنی میدونین بهترین اسم برای هانجی چیه
جنی:نه
یوجو: نارنجی
زدن زیر خنده
هانجی: چی شده
یجی; هیچی(خنده)
مامان بابام رفتن
هانجی: اره
خب بگیرین بخوابین
یوجو:نه ما میخواهیم فیلم ببینیم
هانجی: نه باید بخوابین
یجی و جنی اتاق یوجو رو بهش نشون بدین
جنی: چشم
.تو راهرو.
یجی: یوجو هواست باشه اتاقی که درش مشکیه مال هانجی هست و نباید بری توش من و جنی هم اتاقامون رنگی هست من بنفش و جنی سیاه و صورتی
توهم اتاقت رنگش سفید سیاهه
شب خوش
یوجو: شب خوش( چشمک)
ویو یوجو
رفتم داخل اتاق همه چیزش سفید سیاه بود وسایلم رو گذاشتم و رفتم
با گوشیم ور رفتم ساعت حدود چهار بود که قایمکی با یجی رفتیم فیلم دیدیم جنی هیچ وقت نمیاد چون خوابش به موقع باشد باشه
یجی: افرین داداش بیا فیلم ببینیم
یوجو: چی ببینیم
یجی:جوجوتسو کایرن
یوجو: هله
.ساعت شش صبح .
ویو هانجی
یوجو: چه خوب
یجی: داداشی میخوای از پیشمون بری (کیوت)
یوجو: برو از بابا بپرس
جنی: من میدونم یجی داداشی میخواد از پیش ما بره(گریه)
یوجو: خب خب ول کنین بیاین اینجا میخوام به هر کدوم تون جایزه بدم
یجی: من نمیخوام
جنی:منم همینطور
یوجو: دیر گفتین کادوهاتون تو اتاق هست
ته: یوجو اماده شو میریم دیدن جانگ دونگ بوم
یجی: بابا احترامتو نگه میدارم ولی نمیتوانی کاری کنی داداشم بره(عصبی)
ات: ساکت
به ما هیچ ربطی ندارد اون باید ازدواج کنه
جنی: که اینطور یجی بیا ماهم از این خونه بریم
یجی: اوکی
شب و روز
خورشید و ماه
جنگلی ترسناک
ناپدید شو
ات: یجی جنی کجا رفتین(ترس)
یوجو: از شما دور شدن
خب حالا بیاین بریم دیرتون میشه
ته;تو یکی خفه
ات بیا بریم
ات: بریم
. رفتن تو عمارت دونگ بوم .
دونگ بوم: سلام اقا و خانم کیم
ته: سلام پسرم
بیا این پسر همونیه که میگفتم
یوجو سلام کن
یوجو: به من چه من الان خواهرامو میخوام
همش تسخیر شماست که ناپدید شدن
یجی: داداشییییییییییییی
جنی: داداشییییییییییییی
یوجو: یجی جنی شما اینجا چیکار میکنین
دونگ بوم; این دوتا جادوگرهای جنگل پشت عمارت منم
یجی و جنی: هانجی مرسی که داداشم و اوردیم پیشمون
دونگ بوم: خواهش
یوجو: جنی یجی مگه اسم این یارو دونگ بوم نیست
یجی:نه اسم اصلیش هانجی هست
هانجی: این یارو که میگی اسم داره
جنی: داداشی هانجی ادم خوبی هست
یجی: هانجی حواست به داداشم باشه
یوجو:خب دخترا هر موقع خواستین فرار کنین بیاین اینجا(اروم)
یجی; اوکی
ات: یجی و جنی بیاین بریم
یجی: یوجو چی
ته: اون همینجا میمونه
جنی: نه نه من میخوام پیش داداشم باشم(گریه)
ته: نمیشه
هانجی: اشکالی ندارد میتوانن بمونن
یجی و جنی: هوراااااااااا
مرسی هانجی
یوجو:یجی . جنی میدونین بهترین اسم برای هانجی چیه
جنی:نه
یوجو: نارنجی
زدن زیر خنده
هانجی: چی شده
یجی; هیچی(خنده)
مامان بابام رفتن
هانجی: اره
خب بگیرین بخوابین
یوجو:نه ما میخواهیم فیلم ببینیم
هانجی: نه باید بخوابین
یجی و جنی اتاق یوجو رو بهش نشون بدین
جنی: چشم
.تو راهرو.
یجی: یوجو هواست باشه اتاقی که درش مشکیه مال هانجی هست و نباید بری توش من و جنی هم اتاقامون رنگی هست من بنفش و جنی سیاه و صورتی
توهم اتاقت رنگش سفید سیاهه
شب خوش
یوجو: شب خوش( چشمک)
ویو یوجو
رفتم داخل اتاق همه چیزش سفید سیاه بود وسایلم رو گذاشتم و رفتم
با گوشیم ور رفتم ساعت حدود چهار بود که قایمکی با یجی رفتیم فیلم دیدیم جنی هیچ وقت نمیاد چون خوابش به موقع باشد باشه
یجی: افرین داداش بیا فیلم ببینیم
یوجو: چی ببینیم
یجی:جوجوتسو کایرن
یوجو: هله
.ساعت شش صبح .
ویو هانجی
۱.۹k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.