پارت آخر فصل آخر
پارت آخر فصل آخر
تهیونگ .مین هی این تویی
ملکه.چرت و پرت نگو این دختر درسته چشم هاش... هم رنگ مین هیه و موهاشو مثل مین هیه ولی خب ....خال...خالکوبی نداره
تهیونگ*دست مین هیو کشیدم و خالکوبیشو نشون همه دادم* خوب با چشم های خودتون ببینید حالا چی بازم میخواید اقرار کنید.... مادر بس کن لطفاً
امپراطور.به شاهزاده احترام بذارید(داد)
همه.درود بر شاهزاده این کشور درود بر شاهزاده این کشور
تهیونگ*دست مین هیو گرفتم* آدم از سرنوشتش خبر نداره
مین هی.همینطوره
امپراطور.شاهزاده خانم به خونت خوش اومدی
شاهزاده.ممنونم امپراطور
۱۱سال بعد
ندیمه.بانوی من لطفاً این رو بپوشید
سویانگ.نمیخوام خب این چیه صورتی پورتیه
ندیمه.بانووی من شما...
سویانگ.میدونم من شاهزاده این کشورم و باید با کمالات و زیبا باشم ولیییی من این لباس و نمیخوام
ندیمه.امپراطور وارد میشوند
تهیونگ.سویانگ چه خبره اینجا
سویانگ.*رفتم پشت بابا قایم شدم*بابایی بابا جونم توروخدا منو از دست اینا نجات بده
تهیونگ.باشه لباسو تنت نک...
مین هی.نخیرشم
سویانگ.یا جد بنگتن در آینده مامانننن
مین هی.سویانگ بزرگ شو جشن ۱۸سالگی توئه همه مهمونی ها و در رفتی و خالی بستی قبول اما این یکی نه
سویانگ.ماماننن
سوجین. حق با خاله مین هیه
تهیونگ.میگم بچه تو هنوز یاد نگرفتی به ملکه این کشور بگی بانوی من
مین هی.تهیونگ اذیت نکن
سویانگ.که حق با خاله مین هیه اره* دستمو انداختم دور گردنش و قلقلکش دادم*
سوجین.نکن آییی
سویانگ*من الان ۱۸سالمه و سوجین۲۱ چند سال پیش وقتی سوجین ۱۸سالش بود یک روز داشتم توی باغ قدم میزدم که سرم برخورد کرد با یکی سرمو بالا که آوردم دیدم سوجینه و دستبندی که قبلاً بهش داده بودم همراهش بود و از اونجا شروع شد و الان باهم دیگه آیم چنانچه بابا اصلا راضی نبود ولی خب به گفته مامان من سوگولیشم*
خلاصه که این خانواده چند سال سختی کشیدن و حتی بعضی جاها مجبور به کنار گذاشتن احساسشون شدن تا کسی که دوستش دارن آسیب نبینه عشق مهم نیست که ده سال بگذره یا دو سال عشق عشقه مثل عشق تهیونگ به مین هی و سوجین به سویانگ
تموم شد این فیک
برام کامنت بزارید که راضی بودید
و بهم بگید که فیک عضو هشتم و بزارم یا عشق در مدرسه
تهیونگ .مین هی این تویی
ملکه.چرت و پرت نگو این دختر درسته چشم هاش... هم رنگ مین هیه و موهاشو مثل مین هیه ولی خب ....خال...خالکوبی نداره
تهیونگ*دست مین هیو کشیدم و خالکوبیشو نشون همه دادم* خوب با چشم های خودتون ببینید حالا چی بازم میخواید اقرار کنید.... مادر بس کن لطفاً
امپراطور.به شاهزاده احترام بذارید(داد)
همه.درود بر شاهزاده این کشور درود بر شاهزاده این کشور
تهیونگ*دست مین هیو گرفتم* آدم از سرنوشتش خبر نداره
مین هی.همینطوره
امپراطور.شاهزاده خانم به خونت خوش اومدی
شاهزاده.ممنونم امپراطور
۱۱سال بعد
ندیمه.بانوی من لطفاً این رو بپوشید
سویانگ.نمیخوام خب این چیه صورتی پورتیه
ندیمه.بانووی من شما...
سویانگ.میدونم من شاهزاده این کشورم و باید با کمالات و زیبا باشم ولیییی من این لباس و نمیخوام
ندیمه.امپراطور وارد میشوند
تهیونگ.سویانگ چه خبره اینجا
سویانگ.*رفتم پشت بابا قایم شدم*بابایی بابا جونم توروخدا منو از دست اینا نجات بده
تهیونگ.باشه لباسو تنت نک...
مین هی.نخیرشم
سویانگ.یا جد بنگتن در آینده مامانننن
مین هی.سویانگ بزرگ شو جشن ۱۸سالگی توئه همه مهمونی ها و در رفتی و خالی بستی قبول اما این یکی نه
سویانگ.ماماننن
سوجین. حق با خاله مین هیه
تهیونگ.میگم بچه تو هنوز یاد نگرفتی به ملکه این کشور بگی بانوی من
مین هی.تهیونگ اذیت نکن
سویانگ.که حق با خاله مین هیه اره* دستمو انداختم دور گردنش و قلقلکش دادم*
سوجین.نکن آییی
سویانگ*من الان ۱۸سالمه و سوجین۲۱ چند سال پیش وقتی سوجین ۱۸سالش بود یک روز داشتم توی باغ قدم میزدم که سرم برخورد کرد با یکی سرمو بالا که آوردم دیدم سوجینه و دستبندی که قبلاً بهش داده بودم همراهش بود و از اونجا شروع شد و الان باهم دیگه آیم چنانچه بابا اصلا راضی نبود ولی خب به گفته مامان من سوگولیشم*
خلاصه که این خانواده چند سال سختی کشیدن و حتی بعضی جاها مجبور به کنار گذاشتن احساسشون شدن تا کسی که دوستش دارن آسیب نبینه عشق مهم نیست که ده سال بگذره یا دو سال عشق عشقه مثل عشق تهیونگ به مین هی و سوجین به سویانگ
تموم شد این فیک
برام کامنت بزارید که راضی بودید
و بهم بگید که فیک عضو هشتم و بزارم یا عشق در مدرسه
۲.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.