p7
درسته نرسید ب 200 ولی من گذاشتممم
کوک لب زد...
کوک:پیداش کردیم(اروم خشحال ولی بروز داد)
ته:درسته .... واقعا خیلی تغییر کرده(اروم خیلی خوشحالن ولی نشون نمیدن)
(الان میگین معنی حرف کوک و ته چیه؟کوک ته و اته دوست های کودکی هم بودن یعنی از موقعی ک اته متولد شده خانواده هاشون باهم دوست بودن و اته کوک و ته باهم بزرگ میشن و سن 13 سالگی ب خاطر کار خانوادشون جدا میشن و کوک ته سعی در تلاش برای اینکه اته رو پیدا کنن و الان پیداش کردن ولی اته چون تصادف کرد حافظه کوتاه مدتش رو از یاد برد (ولی خانوادشو میشناخته)تا 2 سال پیش بله ات حافظش برگشت و همه خاطر بچگیش توی ذهنش مرور میشد و سعی در پیدا کردن کوک و ته )(دوباره الان میگین اته ک کوک و ته رو میشناسه پس چطور حرفی درباره بچگیش نمیزنه؟ دوستان ات حس میکنه اونا اون کوک و ته نیستن و فقط اسماشون مثل ایناس)
ات ویو
رفتم سر کلاس هیچکس نبود سرم درد میکرد ب خاطر کشیدن موهام ولی مهم نبود... سرم گذاشتم روی میز یکم استراحت کنم دیدم یک نفر خیلی سفت منو گرفت بغل ..........
برگشتم دیدم جئونه ......
ات:داری چکار میکنی(سرد)
کوک:اته ... پیدات کردم(سفت تر اته رو گرفت بغل )
ات:چی ... منظورتو نمیگیرم(سرد)
کوک:دقیقا خودتی ... عقب مونده خنگول(با خنده سر اته رو ناز میکرد)
ات:چی...(تعجب )
ات: کو..ک(تعجب)
کوک:اهوم ...خودمم اته کوچولو(با خنده)
ات:سفت بغلش کردم .....دقیقا همون بو رو میداد....(با بغض نگاهش کردم)
ات : کجا بودی این چند سال هااااا....نمیدونستی چ بلاهایی سرم اومد(بغض و گریه)
کوک:تموم شد اته کوچولو الان پیشتیم..(سفت تر بغلش کرد)
ات:اگه تو اینجایی...پس ته کجاست؟(داشت اشکشو پاک میککرد)
ته:اینجام... بیبی کوچولو(با خنده از در داشت میومد سمت اته)
ات:تهیونگگگ(بادو سریع رفت سمت ته)
ته:هیشش ....چرا گریه میکنی بیب(دست میکشه رو سر اته)
ات:دلم براتون تنگ شده بود(دوباره گریه)
ته:ما هم همینطور ... راستی بیبی کوچولو چطور مافیا شد(با خنده)
ات:هی چرا میخندی(بغل ته)
....................................................................................
کوک لب زد...
کوک:پیداش کردیم(اروم خشحال ولی بروز داد)
ته:درسته .... واقعا خیلی تغییر کرده(اروم خیلی خوشحالن ولی نشون نمیدن)
(الان میگین معنی حرف کوک و ته چیه؟کوک ته و اته دوست های کودکی هم بودن یعنی از موقعی ک اته متولد شده خانواده هاشون باهم دوست بودن و اته کوک و ته باهم بزرگ میشن و سن 13 سالگی ب خاطر کار خانوادشون جدا میشن و کوک ته سعی در تلاش برای اینکه اته رو پیدا کنن و الان پیداش کردن ولی اته چون تصادف کرد حافظه کوتاه مدتش رو از یاد برد (ولی خانوادشو میشناخته)تا 2 سال پیش بله ات حافظش برگشت و همه خاطر بچگیش توی ذهنش مرور میشد و سعی در پیدا کردن کوک و ته )(دوباره الان میگین اته ک کوک و ته رو میشناسه پس چطور حرفی درباره بچگیش نمیزنه؟ دوستان ات حس میکنه اونا اون کوک و ته نیستن و فقط اسماشون مثل ایناس)
ات ویو
رفتم سر کلاس هیچکس نبود سرم درد میکرد ب خاطر کشیدن موهام ولی مهم نبود... سرم گذاشتم روی میز یکم استراحت کنم دیدم یک نفر خیلی سفت منو گرفت بغل ..........
برگشتم دیدم جئونه ......
ات:داری چکار میکنی(سرد)
کوک:اته ... پیدات کردم(سفت تر اته رو گرفت بغل )
ات:چی ... منظورتو نمیگیرم(سرد)
کوک:دقیقا خودتی ... عقب مونده خنگول(با خنده سر اته رو ناز میکرد)
ات:چی...(تعجب )
ات: کو..ک(تعجب)
کوک:اهوم ...خودمم اته کوچولو(با خنده)
ات:سفت بغلش کردم .....دقیقا همون بو رو میداد....(با بغض نگاهش کردم)
ات : کجا بودی این چند سال هااااا....نمیدونستی چ بلاهایی سرم اومد(بغض و گریه)
کوک:تموم شد اته کوچولو الان پیشتیم..(سفت تر بغلش کرد)
ات:اگه تو اینجایی...پس ته کجاست؟(داشت اشکشو پاک میککرد)
ته:اینجام... بیبی کوچولو(با خنده از در داشت میومد سمت اته)
ات:تهیونگگگ(بادو سریع رفت سمت ته)
ته:هیشش ....چرا گریه میکنی بیب(دست میکشه رو سر اته)
ات:دلم براتون تنگ شده بود(دوباره گریه)
ته:ما هم همینطور ... راستی بیبی کوچولو چطور مافیا شد(با خنده)
ات:هی چرا میخندی(بغل ته)
....................................................................................
۱۴.۳k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.