p³
p³
در باز شد و آقای پارک بین در نمایان شد..
جریان خون توی قلبم وایساد..
چهره ی آقای پارک بر خلاف همیشه
عصبی بود..خیلی عصبی!
آقای پارک گفت :
_متوجه ای که شرکت و گذاشتی رو سرت منشی کیم؟!..
با من من گفتم:
+خب...اقای...پارک..من..جلسه رو فراموش کردم...
و چون ..دیر کردم..این ... آقایون..نمیزارن بیام تو جلسه..
چشم های آقای پارک از عصبانیت
قرمز شده بود!..
دستم توسط رئیس پارک کشیده شد..
محکم مچ دستم رو گرفته بود و منو دنبال خودش میبرد...
وارد اتاق اقای پارک شدیم..
اقای پارک با صدای خیلی بلندی که عصبانیت رو نشون میداد گفت..
_منشی کیم به چه دلیل فاکی ای این جلسه رو فراموش کردی؟؟؟با اینکه هزار دفعه گفته بودم که خیلی مهمه!
(با داد)
چیزی نمیتونستم بگم!..
اگر هم میخواستم بگم صدام همراهی نمیکرد!..
_جواب من سکوت نیست منشی کیم!.(عربده)
+آقای..پارک...من..متاسفم...
_متاسف بودن تو بدرد من نمیخوره منشی کیم! از روزی که اینجا استخدام شدی
روزی نبوده که دیر نیای یا چیزی رو فراموش نکرده باشی!
دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم!..
سرمو انداختم پایین و ریز ریز..
گریه کردم!..
آقای پارک ادامه داد..
_من ازت دلیل خواستم نه اینکه سکوت کنی و گریه کنی!..
هر سری دیر کردی چیزی نگفتم!
هرسری چیزی رو فراموش کردی چیزی نگفتم!
دلیل نمیشه چیزی بهت نمیگم
فکر کنی هر غلطی دوست داری میتونی بکنی!!
دیگه نمیتونم تحملت کنم!.
_اخراجی منشی کیم!..
شرایط پارت بعد:
⁴⁰لایک و کامنت
_𝑨𝒎𝒆𝒍𝒊𝒂
در باز شد و آقای پارک بین در نمایان شد..
جریان خون توی قلبم وایساد..
چهره ی آقای پارک بر خلاف همیشه
عصبی بود..خیلی عصبی!
آقای پارک گفت :
_متوجه ای که شرکت و گذاشتی رو سرت منشی کیم؟!..
با من من گفتم:
+خب...اقای...پارک..من..جلسه رو فراموش کردم...
و چون ..دیر کردم..این ... آقایون..نمیزارن بیام تو جلسه..
چشم های آقای پارک از عصبانیت
قرمز شده بود!..
دستم توسط رئیس پارک کشیده شد..
محکم مچ دستم رو گرفته بود و منو دنبال خودش میبرد...
وارد اتاق اقای پارک شدیم..
اقای پارک با صدای خیلی بلندی که عصبانیت رو نشون میداد گفت..
_منشی کیم به چه دلیل فاکی ای این جلسه رو فراموش کردی؟؟؟با اینکه هزار دفعه گفته بودم که خیلی مهمه!
(با داد)
چیزی نمیتونستم بگم!..
اگر هم میخواستم بگم صدام همراهی نمیکرد!..
_جواب من سکوت نیست منشی کیم!.(عربده)
+آقای..پارک...من..متاسفم...
_متاسف بودن تو بدرد من نمیخوره منشی کیم! از روزی که اینجا استخدام شدی
روزی نبوده که دیر نیای یا چیزی رو فراموش نکرده باشی!
دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم!..
سرمو انداختم پایین و ریز ریز..
گریه کردم!..
آقای پارک ادامه داد..
_من ازت دلیل خواستم نه اینکه سکوت کنی و گریه کنی!..
هر سری دیر کردی چیزی نگفتم!
هرسری چیزی رو فراموش کردی چیزی نگفتم!
دلیل نمیشه چیزی بهت نمیگم
فکر کنی هر غلطی دوست داری میتونی بکنی!!
دیگه نمیتونم تحملت کنم!.
_اخراجی منشی کیم!..
شرایط پارت بعد:
⁴⁰لایک و کامنت
_𝑨𝒎𝒆𝒍𝒊𝒂
۳۹.۸k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.