فیک کوک ( ناخواسته)پارت۲۲
از زبان ا/ت
با صدای لونا بیدار شدم با لبخند بالا سرم وایستاده بود چشمام رو باز کردم که گفت : بیدار شدی پرنسس
لبخنده بی جونی زدم و گفتم : ببینم نکنه دکتر جوابم کرده اینقدر مهربون شدی ؟
اخم هاش رفت توی هم و گفت : عه زبونت رو قاز بگیر خوبی نیومده بهت بیدارت کردم شام بخوری...
به اطراف نگاه کردم ندیدمش گفتم : جونگ کوک کجاست
گفت : باباش زنگ زد مجبور شد بره ناقلا چطوری مخت رو زد به این زودی
گفتم : حالم خرابه لونا
موهام رو داد کنار و گفت : مامانت همه چیز رو بهمون گفت میخوای پیداشون کنی همه جوره پیشتیم همه جوره کمکت میکنیم منو مورا تو فقط لب تر کن
دره اتاق باز شد مورا بود خندید و گفت : بیدار شدی برات ببین چی خریدم
کیک شکلاتی بود اصلا اشتها نداشتم ولی نخواستم دلش رو بشکنم بعده شام گفتم : لونا مامان و بابام..
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم و گفت : ما فرستادیم هر دوتاشون رو خونه نگران نباش
تو فکر بودم تا اینکه در باز شد و کسی که تو فکرش بودم اومد داخل.. نمیتونم بگم هنوزم از دستش اعصبانی نیستم خیلی ناراحت و شکستم از دستش این بدترین اتفاق میتونه برای هر کسی باشه اما یجورایی حسی غیر از این بهش داشتم
با صدای مورا به خودم اومدم که گفت : خب لونا ما بریم بیرون ، به لونا اشاره کرد و رفتن بیرون..
جونگ کوک اومد سمتم و گفت : حالت چطوره درد که نداری ؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم گفتم : ممنون
با تعجب گفت : چرا ؟
گفتم : ازت خواستم تو هم پیشم موندی... فکر نمیکردم یه روزی ازت تشکر کنماااا
گفت : خب این یعنی چی..به چی تعبیرش کنم ؟
وا چه زود جوگیر میشه ها
گفتم : من میخوام برم بیرون قدم بزنم کمکم میکنی
پوزخند زد و گفت : با کمال میل بانو
با صدای لونا بیدار شدم با لبخند بالا سرم وایستاده بود چشمام رو باز کردم که گفت : بیدار شدی پرنسس
لبخنده بی جونی زدم و گفتم : ببینم نکنه دکتر جوابم کرده اینقدر مهربون شدی ؟
اخم هاش رفت توی هم و گفت : عه زبونت رو قاز بگیر خوبی نیومده بهت بیدارت کردم شام بخوری...
به اطراف نگاه کردم ندیدمش گفتم : جونگ کوک کجاست
گفت : باباش زنگ زد مجبور شد بره ناقلا چطوری مخت رو زد به این زودی
گفتم : حالم خرابه لونا
موهام رو داد کنار و گفت : مامانت همه چیز رو بهمون گفت میخوای پیداشون کنی همه جوره پیشتیم همه جوره کمکت میکنیم منو مورا تو فقط لب تر کن
دره اتاق باز شد مورا بود خندید و گفت : بیدار شدی برات ببین چی خریدم
کیک شکلاتی بود اصلا اشتها نداشتم ولی نخواستم دلش رو بشکنم بعده شام گفتم : لونا مامان و بابام..
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم و گفت : ما فرستادیم هر دوتاشون رو خونه نگران نباش
تو فکر بودم تا اینکه در باز شد و کسی که تو فکرش بودم اومد داخل.. نمیتونم بگم هنوزم از دستش اعصبانی نیستم خیلی ناراحت و شکستم از دستش این بدترین اتفاق میتونه برای هر کسی باشه اما یجورایی حسی غیر از این بهش داشتم
با صدای مورا به خودم اومدم که گفت : خب لونا ما بریم بیرون ، به لونا اشاره کرد و رفتن بیرون..
جونگ کوک اومد سمتم و گفت : حالت چطوره درد که نداری ؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم گفتم : ممنون
با تعجب گفت : چرا ؟
گفتم : ازت خواستم تو هم پیشم موندی... فکر نمیکردم یه روزی ازت تشکر کنماااا
گفت : خب این یعنی چی..به چی تعبیرش کنم ؟
وا چه زود جوگیر میشه ها
گفتم : من میخوام برم بیرون قدم بزنم کمکم میکنی
پوزخند زد و گفت : با کمال میل بانو
۱۲۱.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.