part . 10
بار هارو تحویل گرفته بودن و تو سالن انتظار ، منتظر پسر داییداییشون بودن
بعد از یک ربع طاقت فرسا بلاخره
فردی رد دیدن که داره بسمتشون میاد
پسر جوون و قد بلندی بود که تو اون پلیور شیری رنگ با شلوار قهوهایش خیلی زیبا شده بود
موهای مجعدش مشکیشو رو پیشونیش ریخته بود
پسر بهشون نزدیک تر شد و بعد از زدن لبخندی خودش و معرفی کرد
....: من کیم تهیونگم از دیدنتون خوشحالم
بعد تهیونگ سمت جهیون ( مامان لورین ) رفت و اونو در آغوش کشید
تهیونگ : خاله از دیدنت خیلی خوشحالم
جهیون خنده ای کرد و متقابل برادر زادشو بغل کرد
جهیون : تهیونگا چقدر بزرگ شدی آخر این باری که دیدمت یک سال بیشتر نداشتی
و دوباره خنده ای کرد به هر حال اون پیر عزیزترین برادرش بود
لورین با بی حوصلگی نگاهی به دل و قلوه دادن پسر داییش و مامانش انداخت و بی حوصله هوفی کشید
سمتشون رفت و بعد از بیرون کشیدن مامانش از بغل تهیونگ با لحن بی حس و بی حوصله ای رو به تهیونگ گفت
لورین : میشه زودتر راه بیوفتیم ؟ خستم کردین
و بعد دوباره دسته ی کیفشو گرفت و بی توجه بهشون به سمت خروجی راه افتاد
هرچی سریع تر باید میرسید تا خونه تا بتونه دوباره با یونجون ارتباط برقرار کنه
جلوی در منتظر ایستاده بود
کمی بعد همه از فرودگاه بیرون اومدن و تهیونگ با خنده به سمت پارکینگ رفت
به تبعیت از اون همه هم پشت سرش رفتن
البته به غیر از لورن که کاملا تو بغل تهیونگ چسبیده بود و با صدای بلند به حرفاش میخندید
لورین نگاهی به چانمین عصبی انداخت و با خنده به سمتش رفت
لورین : اشکال نداره مرد ، مطمئن باش تنها کسی که قلبشو دزدیده تویی
و خنده ای کرد
چانگمین عصبی نگاهشو از تهیونگ و لورن گرفت و به لورین داد
چانگمین : از اون ناراحت نیستم
از این ناراحتم که کلا من و ول کرد
من حتی یکبار هم کره نیومدم
لورین با لبخند کمرنگی دستی به پشت چانگمین کشید و گفت
لورین : منم همینطور حداقلش خوبه که لورن یبار اومده من اونموقع مدرسه ی شبانه روزی بودم
چانگمین و لورین در حال صحبت کردن درباره ی چیزای مختلف بودن
که ناگهان لورین سوزشیرو تو بازوش حساس کرد با تعجب برگشت و قیافه ی تو هم مادرش و دید
لورین : مامان ؟ چرا بشگون میگیری ؟
با تعجب به صورت در هم برهم مامانش نگاه کرد تا بلاخره مامانش به حرف اومد....
بعد از یک ربع طاقت فرسا بلاخره
فردی رد دیدن که داره بسمتشون میاد
پسر جوون و قد بلندی بود که تو اون پلیور شیری رنگ با شلوار قهوهایش خیلی زیبا شده بود
موهای مجعدش مشکیشو رو پیشونیش ریخته بود
پسر بهشون نزدیک تر شد و بعد از زدن لبخندی خودش و معرفی کرد
....: من کیم تهیونگم از دیدنتون خوشحالم
بعد تهیونگ سمت جهیون ( مامان لورین ) رفت و اونو در آغوش کشید
تهیونگ : خاله از دیدنت خیلی خوشحالم
جهیون خنده ای کرد و متقابل برادر زادشو بغل کرد
جهیون : تهیونگا چقدر بزرگ شدی آخر این باری که دیدمت یک سال بیشتر نداشتی
و دوباره خنده ای کرد به هر حال اون پیر عزیزترین برادرش بود
لورین با بی حوصلگی نگاهی به دل و قلوه دادن پسر داییش و مامانش انداخت و بی حوصله هوفی کشید
سمتشون رفت و بعد از بیرون کشیدن مامانش از بغل تهیونگ با لحن بی حس و بی حوصله ای رو به تهیونگ گفت
لورین : میشه زودتر راه بیوفتیم ؟ خستم کردین
و بعد دوباره دسته ی کیفشو گرفت و بی توجه بهشون به سمت خروجی راه افتاد
هرچی سریع تر باید میرسید تا خونه تا بتونه دوباره با یونجون ارتباط برقرار کنه
جلوی در منتظر ایستاده بود
کمی بعد همه از فرودگاه بیرون اومدن و تهیونگ با خنده به سمت پارکینگ رفت
به تبعیت از اون همه هم پشت سرش رفتن
البته به غیر از لورن که کاملا تو بغل تهیونگ چسبیده بود و با صدای بلند به حرفاش میخندید
لورین نگاهی به چانمین عصبی انداخت و با خنده به سمتش رفت
لورین : اشکال نداره مرد ، مطمئن باش تنها کسی که قلبشو دزدیده تویی
و خنده ای کرد
چانگمین عصبی نگاهشو از تهیونگ و لورن گرفت و به لورین داد
چانگمین : از اون ناراحت نیستم
از این ناراحتم که کلا من و ول کرد
من حتی یکبار هم کره نیومدم
لورین با لبخند کمرنگی دستی به پشت چانگمین کشید و گفت
لورین : منم همینطور حداقلش خوبه که لورن یبار اومده من اونموقع مدرسه ی شبانه روزی بودم
چانگمین و لورین در حال صحبت کردن درباره ی چیزای مختلف بودن
که ناگهان لورین سوزشیرو تو بازوش حساس کرد با تعجب برگشت و قیافه ی تو هم مادرش و دید
لورین : مامان ؟ چرا بشگون میگیری ؟
با تعجب به صورت در هم برهم مامانش نگاه کرد تا بلاخره مامانش به حرف اومد....
۳.۴k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.