تک پارتی (وقتی کات کردین و........)
#تک_پارتی
#فلیکس
#استری_کیدز
آروم آروم قدماتو بر میداشتی.....هوا توی تاریکی فرو رفته بود و نور های کمی اطراف رود خونه دیده میشد......به اطراف نگاهی انداختی.....هیچ کس نبود، خودت بودی و خودت
با صورتی بی حس، خودتو به نرده ها تکیه دادی و نگاهتو هم به سمت آب جاری چرخوندی
چشماتو آروم بستی، تا بلکه بتونی یکم ذهنت رو خالی کنی.....همینطور که چشمات بسته بود متوجه ی تکون خوردنای سنگ ریزه های زمین شدی که این نشون دهنده ی این بود که یک فرد دیگه هم به اینجا اومده.....تو دلت لبخندی زدی.
با خودت گفتی لابد خیلی باید همدرد باشیم که این وقت شب تصمیم گرفته به همچین جایی بیاد.
هنوز چشمات بسته بود و اصلا هم حوصله ی باز کردنشو نداشتی....اون فرد هم انگار تا چند قدمی تو وایستاده بود و همین حالتو داشت.
نفس عمیقی کشید که از گوش تو هم عقب نموند کاملاً متوجه شدی
_ خیلی وقته به اینجا میای
چشماتو آروم از هم فاصله دادی.....حالا متوجه شده بودی اون فرد کیه اما هیچ ریاکشن خاصی نشون ندادی.....درست مثل هر دفعه ی دیگه که توی این مکان ملاقاتت میکرد
_ درست مثل یک قرار میمونه.......
نگاهشو با لبخند به تویی که به رودخونه زل زده بودی میده
_ البته که.......الان خیلی وقته فراموش شدیم
بازم ری اکشنی نشون ندادی و با همون صورت بی حس همیشگی به رود خونه زل زده بودی.....حتی یک نیم نگاه هم به مرد کنارت نمینداختی
_ سه قدم....
_ فقط سه قدم باهات فاصله دارم........
پوزخندی صدا دار میزنه
_ هیچ وقت جرعت نکردم توی این دو سال نزدیک تر از سه قدم بهت بشم.......
روشو دوباره بهت میده
_ خنده داره نه ؟
چیزی بهش نمیگی,درست مثل همیشه
_ و فکر کنم ۲ سالی هم میشه که صداتو نشنیدم........
تک خنده ای میکنه
_همینقدر ساکت.......
نگاهشو به رودخونه میده و نفس عمیقی میکشه
_ متاسفم که ازت همچین آدمی ساختم
و به سمت تو میچرخه و با لبخند تعظیمی بهت میکنه
_ امیدوارم......دوباره هم ببینمت
و بار دیگه هم مثل تمام روز های توی این ۲ سالی که گذشت......لبخندی میزد و از کنارت رد میشد.....بهت حرف های زیبایی میزد با اینکه تو هیچ وقت بهش نگاهی هم نمیکردی ولی بازم همیشه جوری رفتار میکرد که هیچ اتفاقی نیفتاده. اما چیزی که تورو آزار میداد این بود که......چرا هیچ وقت بهت درخواست دوباره باهم بودن رو نداد ؟
#فلیکس
#استری_کیدز
آروم آروم قدماتو بر میداشتی.....هوا توی تاریکی فرو رفته بود و نور های کمی اطراف رود خونه دیده میشد......به اطراف نگاهی انداختی.....هیچ کس نبود، خودت بودی و خودت
با صورتی بی حس، خودتو به نرده ها تکیه دادی و نگاهتو هم به سمت آب جاری چرخوندی
چشماتو آروم بستی، تا بلکه بتونی یکم ذهنت رو خالی کنی.....همینطور که چشمات بسته بود متوجه ی تکون خوردنای سنگ ریزه های زمین شدی که این نشون دهنده ی این بود که یک فرد دیگه هم به اینجا اومده.....تو دلت لبخندی زدی.
با خودت گفتی لابد خیلی باید همدرد باشیم که این وقت شب تصمیم گرفته به همچین جایی بیاد.
هنوز چشمات بسته بود و اصلا هم حوصله ی باز کردنشو نداشتی....اون فرد هم انگار تا چند قدمی تو وایستاده بود و همین حالتو داشت.
نفس عمیقی کشید که از گوش تو هم عقب نموند کاملاً متوجه شدی
_ خیلی وقته به اینجا میای
چشماتو آروم از هم فاصله دادی.....حالا متوجه شده بودی اون فرد کیه اما هیچ ریاکشن خاصی نشون ندادی.....درست مثل هر دفعه ی دیگه که توی این مکان ملاقاتت میکرد
_ درست مثل یک قرار میمونه.......
نگاهشو با لبخند به تویی که به رودخونه زل زده بودی میده
_ البته که.......الان خیلی وقته فراموش شدیم
بازم ری اکشنی نشون ندادی و با همون صورت بی حس همیشگی به رود خونه زل زده بودی.....حتی یک نیم نگاه هم به مرد کنارت نمینداختی
_ سه قدم....
_ فقط سه قدم باهات فاصله دارم........
پوزخندی صدا دار میزنه
_ هیچ وقت جرعت نکردم توی این دو سال نزدیک تر از سه قدم بهت بشم.......
روشو دوباره بهت میده
_ خنده داره نه ؟
چیزی بهش نمیگی,درست مثل همیشه
_ و فکر کنم ۲ سالی هم میشه که صداتو نشنیدم........
تک خنده ای میکنه
_همینقدر ساکت.......
نگاهشو به رودخونه میده و نفس عمیقی میکشه
_ متاسفم که ازت همچین آدمی ساختم
و به سمت تو میچرخه و با لبخند تعظیمی بهت میکنه
_ امیدوارم......دوباره هم ببینمت
و بار دیگه هم مثل تمام روز های توی این ۲ سالی که گذشت......لبخندی میزد و از کنارت رد میشد.....بهت حرف های زیبایی میزد با اینکه تو هیچ وقت بهش نگاهی هم نمیکردی ولی بازم همیشه جوری رفتار میکرد که هیچ اتفاقی نیفتاده. اما چیزی که تورو آزار میداد این بود که......چرا هیچ وقت بهت درخواست دوباره باهم بودن رو نداد ؟
۱۸.۹k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.