گس لایتر/ادامه پارت ۲۹۳
************
شب
دور میز جمع شده بودن... نگاهی به اعضای خانواده انداخت که در سکوت مشغول صرف شام بودن...
سرفه ی کوتاهی کرد....
یون ها: من .... یه چیزی رو باید بهتون بگم
رانگ: بگو... میشنویم
-بله...
مکث کوتاهی کرد و شروع به صحبت کرد...
یون ها: جئون جونگکوک به من گفته که اگر شکایتمونو پس بگیریم... سهم من و اوما رو از شرکت برمیگردونه... فقط سهام بایول پیشش میمونه!
نابی: دخترم چی داری میگی؟ چرا جونگکوک باید این حرفا رو به تو بزنه؟
رانگ: حرفش اصلا منطقی نیست... ممکنه باز بخواد دردسر درست کنه
یون ها: همتون میدونین که من الکی حرف نمیزنم...
من هم تضمین میکنم که راست بگه... هم تضمین میکنم سهام بایول رو ازش پس بگیرم... فقط بزارین از این مرحله عبورش بدم!
بایول وقتی حرفای یون ها رو شنید به فکر فرو رفت... به پشیمونی ای که از رفتار و کلام جونگکوک نمایان بود...
نمیدونست چرا ولی باورش کرده بود...
سکوتش رو شکست...
بایول: بنظرم به یون ها اعتماد کنین... درست پیش میره
نابی: بر چه اساسی این حرفا رو میزنین؟ بچه شدین؟
یون ها: نه اوما... اینطور نیست!... زیادی گارد گرفتین... بنظرم بهتره با جونگکوک ملاقاتی داشته باشین... اونطوری باور میکنین
رانگ: فکر بدیم نیست! بهتره رو در رو ببینیمش تا از اصل قضیه باخبر بشیم
نابی: باشه...
************
توی خونه پیش مادرش نشسته بود...
سرش توی گوشیش بود...
که زنگ خورد...
-بله؟
یون ها: مادرم و دایی میخوان تو رو ببینن...
باورم نمیکنن که میخوای سهامو پس بدی
-من... همین الان میام اونجا
یون ها: باشه...
از روی مبل بلند شد ...
نایون: کجا میخوای بری؟
-عمارت ایم
نایون: برای چی؟
-میخوام سهام شرکتشونو پس بدم...
ناخواسته از جا پرید...
نایون: چی؟جدی میگی؟
-بله... اشکالش چیه؟ مگه شما نگفتی که باید رفتارمو درست کنم؟
نایون: گفتم... ولی من از اهدافی که پشت کارات داری سر در نمیارم... واقعا قصدت درست کردن اشتباهاتته؟
-میفهمین...
راهشو گرفت و رفت...
************
شب
دور میز جمع شده بودن... نگاهی به اعضای خانواده انداخت که در سکوت مشغول صرف شام بودن...
سرفه ی کوتاهی کرد....
یون ها: من .... یه چیزی رو باید بهتون بگم
رانگ: بگو... میشنویم
-بله...
مکث کوتاهی کرد و شروع به صحبت کرد...
یون ها: جئون جونگکوک به من گفته که اگر شکایتمونو پس بگیریم... سهم من و اوما رو از شرکت برمیگردونه... فقط سهام بایول پیشش میمونه!
نابی: دخترم چی داری میگی؟ چرا جونگکوک باید این حرفا رو به تو بزنه؟
رانگ: حرفش اصلا منطقی نیست... ممکنه باز بخواد دردسر درست کنه
یون ها: همتون میدونین که من الکی حرف نمیزنم...
من هم تضمین میکنم که راست بگه... هم تضمین میکنم سهام بایول رو ازش پس بگیرم... فقط بزارین از این مرحله عبورش بدم!
بایول وقتی حرفای یون ها رو شنید به فکر فرو رفت... به پشیمونی ای که از رفتار و کلام جونگکوک نمایان بود...
نمیدونست چرا ولی باورش کرده بود...
سکوتش رو شکست...
بایول: بنظرم به یون ها اعتماد کنین... درست پیش میره
نابی: بر چه اساسی این حرفا رو میزنین؟ بچه شدین؟
یون ها: نه اوما... اینطور نیست!... زیادی گارد گرفتین... بنظرم بهتره با جونگکوک ملاقاتی داشته باشین... اونطوری باور میکنین
رانگ: فکر بدیم نیست! بهتره رو در رو ببینیمش تا از اصل قضیه باخبر بشیم
نابی: باشه...
************
توی خونه پیش مادرش نشسته بود...
سرش توی گوشیش بود...
که زنگ خورد...
-بله؟
یون ها: مادرم و دایی میخوان تو رو ببینن...
باورم نمیکنن که میخوای سهامو پس بدی
-من... همین الان میام اونجا
یون ها: باشه...
از روی مبل بلند شد ...
نایون: کجا میخوای بری؟
-عمارت ایم
نایون: برای چی؟
-میخوام سهام شرکتشونو پس بدم...
ناخواسته از جا پرید...
نایون: چی؟جدی میگی؟
-بله... اشکالش چیه؟ مگه شما نگفتی که باید رفتارمو درست کنم؟
نایون: گفتم... ولی من از اهدافی که پشت کارات داری سر در نمیارم... واقعا قصدت درست کردن اشتباهاتته؟
-میفهمین...
راهشو گرفت و رفت...
************
۲۴.۴k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.